آشنايي با موقوفهي نادر قلي خان افشار (نادر شاه)
آشنايي با موقوفهي نادر قلي خان افشار (نادر شاه)
پيش سخن
با ياري جستن از توانمندي يزدان پاک، پروردگار جهان هستي و بخشندهي خرد و دين و دانش. سال 1145 هجري بود و ايران دستخوش بسيار پيش آمدهاي ناخوش و چرخهي تندگرد زمان به خواست خدا و بازي سرنوشت در کف شيرمرد اتک، نادرقلي افشار، در گردش و اينک سردار تواناي ايران سرافرازانه، پس از پيروزيهاي درخشان و کشورستاني از خونريزان افغان به سوي گسترهي توس و مشهدالرضا (ع) که پايگاه فرمانروايي او بود پيش ميآمد. توانمند و سرافراز، پيروز و باشکوه، دلي در تپش و سري پرشور، دروني پر آرزو و جاني شيفته، شتابزده و پرانديشه، بر اسب سخت گام خوش اندام و هوشيار خويش نشسته و دوردست چشم انداز خاوري آسمان را مينگريست؛ ناگهان چشم تيزبين وي به گلدستهي سرافراز آرامگاه بلند آستان پيشواي هشتم افتاد. با دلي پر اميد درود فرستاد و به ياد پيمان خويش با خداوند مهربان افتاد. (1) چه، در اين کوچ جنگي آن گاه که در برابر دشمنان دژآهنگ اين مرز و بوم جاي گرفت و دور نماي دهشتناک سپاه بسيار و زور بيش آنان را ديد و چند برابر سپاه خويش يافت، از خداي پاک فروتنانه ياري جست و از روان پاک علي بن موسي الرضا (ع) کمک خواست و به دل سپرد که اگر در آن نبرد پيروز گردد، گلدسته و ايوان شمالي بارگاه وي
را به زر گيرد و در برابر آن، گلدستهي ديگري، هم به هنجار نخستين، برآورد و زرين کند (2)
نادرقلي افشار که به تازگي از سوي شاه تهماسب دوم صفوي - که خود، او را به تخت برآورده بود - به ناموارهي تهماسب - قليخان سرافراز گشته بود! چون به تختگاه خويش فرود آمد، نياسوده، با پاي پياده، براي ديداري بايسته به بارگاه پيشواي هشتم روي آورد و با پاکدلي، گورابهي (مساوي ضريح) وي را در برگرفت و به زبان به درود و بزرگ شماري امام و راز و نياز با خداي پاک گشود و سخنها گفت و پيشاني بر خاک فروتني و سر بر آستان آسمان پايهي پيشواي هشتم نهاد و بيگمان در درون جان، از سوي خداي بزرگوار و امام بلندپايه، پاسخها شنيد و دلگرميها يافت و چون از بارگاه برآمد، در همان دم، فرمان آغاز اين ساخت و سازها و زرآرايي آنها را به دست در کاران چيرهدست نيکانديش آستانه داد تا سازندگان زبردست و هنرمندان نگارگر را بيابند و به شايستگي در انجام اين کارهاي بايسته برآيند که فرمان همين است و زر و مايهي کار آن فراهم و زمان همراه است و بخت يار و ياري خداوند بزرگ پشتيبان!
و هم بدين هنجار، چون در باختر ايران، سرزمينهايي را از عثمانيان به نيروي شمشير پس گرفت و پيروزمندانه ازکربلا به سوي نجف رفت در آنجا به بارگاه پيشواي نخستين و بزرگ شيعه، امام علي (ع) بر گونهاي بسيار فروتنانه درآمد و با سپاسگزاري به درگاه خداي ياريگر، پيشاني نياز و کشامندي بر آستان وي سود و با آن ابرمرد بيهمانند رازها گفت و به خواهشگري وي از درگاه يزدان توانا، براي پيروزي دشمن و سرافرازي اين آب خاک ياري جست و خواستههاي شايستهي دو جهاني آرزو کرد و خويش را سگ درگاه علي (ع) ناميد و دستورهاي درخور براي بازسازيهاي بايستهي ايوان و گنبد و گلدستههاي بارگاه آن بزرگوار، به کارشناسان و هنرمندان ايراني داد و پرداخت هزينهي آن را به هنگام پذيرفت و در فراهم آوردن آسايش کارکنان و گرد آمدگان و ديدارکنندگان آن پايگاه فرازمند دين و دانش و شکوه کوشيد (3)
بايد افزود که همين باورهاي ديني و شيعي بود که وي را پايبست به بزرگداشت آيينها و درونمايههاي فرهنگي مردم اين مرز و بوم - که زادگاه وي نيز در گوشهاي دورمانده از شمال خاوري اين سرزمين جا داشت - نموده بود و او هنوز در آن سالها، خويش را جدا از مردم و باورهاي آنان نميدانست و آنچه را داشت و سرافرازيهايي که پس از پيروزيها به دست ميآورد، همه را رهاوردي گرانسنگ براي مردم رنجديدهي اين سرزمين آشفته ميشمرد که آن را بازده آشکار ياريگري ايزد پاک و نگرش ويژهي پيشوايان راستين دين به خويشتن ميپنداشت و دستگيري و راهنمايي مينويک انسان را براي پيشبرد خواستههاي مردمي خويش، ياريگريي خدايي ميديد و آن را بايستهي کار خود مييافت؛ از اين رو مانند همهي مردم آيينمند و دينباور، از روي پاکدلي و نياز خواهي به انجام دادن کارهايي ارزنده که بازده اين جهاني آن به مردم برگردد و پايان خوش آن جهاني به شادي روان گذشتگان وي و آرامش روان خودش برگردد، دست ميزد.
چنين بود که در سال ياد شده، چون به مشهد توس درآمد و ساخت و سازهاي آرامگاه پيشواي هشتم را آغاز کرد، در انديشهي پديد آوردن موقوفهي (مساوي نهادکي) افتاد که در گونهي خود، درخور نگرش است و وقفنامهي (مساوي نهادکنامه) دراز دامن آن شايستهي بررسي و پژوهش. و اين کمترين در اين نوشتهي اندک مايه، برآنم که نگاهي گذرا به اين دو داشته باشم، اگر چه در اين زمينه بسيار سخن گفته و نوشتهها پديد آوردهاند. با همهي اينها، نگارنده بر آن است، هم چنان که نگاهي به نوشتههاي پيشينيان دارد، از آن چه خود ميانديشد و از نوشته نامههايي کهن در مييابد، نوشتهاي کوتاه و.راستين برآورد و هم از نخست ميپندارد که خداي فراز پايه، وي را در اين کار فزون مايه ياري خواهد کرد. چنين باد!
نگاهي کارشناسانه به موقوفهي نادرقلي خان افشار «نادرشاه»
دهشک (dehesk)
گونهاي است که چشمهاي آزمند، آن را آرزومندانه مينگرد تا از اين باريکه نيز، آشامهاي فراچنگ آورد!
موقوفهي (مساوي نهادک) پرشمار و بارآوري که در آغاز محرم 1145 ه به خواست خدا و دستور نادرقلي افشار (مساوي تهماسب قلي خان) در مشهد توس پديد آمد، وقفنامهي (مساوي نهادکنامهي) آن به دست نويسندهاي توانا (شايد ميرزا مهدي خان استرآبادي) به گويايي و زيبايي نگاشته شد و چنان که گفته آيد در اين نوشتهي شاهانه، براي پايداري هر يک از بخشهاي موقوفه چارهانديشي و پيشبينيهايي شده است که درخور نگرش است، اگر چه بازي روزگار چيزي ديگر بود و بنده با آن برنتابد!
پيداست که درون مايهي نگاشته، برآيند انديشهي باريکبين و برتري جوي آن سردار پيروزمند بوده است و بازده بينش آيينمندانهي پيوستهي وي به پيشوايان دوازدهگانهي شيعه ميباشد و به اين وابستگي و دينباوري در جاي جاي وقفنامه، بازنمايي شده است؛ نمونه را بنگريد:
«... دربار عرش مدار سلطان کشور ارتضا و مهر سپهر اجتبي، نور حديقهي ياسين و طاها و نور حدقهي عم و هل اتي، ثاني سبع المثاني مصحف پيغمبري و ثامن آيات فرمان و هدايت و رهبري، کنگرهي هشتمين عرش خلافت و رشاد... حافظ احکام قرآن مجيد و حامل ارکان عرش توحيد، گوهر صدف ارض خراسان و مادهي افتخار زمين بر آسمان، نور ديدهي نبي و ولي، قبلهي ارباب يقين...». و نيز در چکامهاي که در پيشاني ايوان شمالي آرامگاه پيشواي هشتم به زيبايي نگاشته شده و به انگيزهي زر اندود کردن گلدستهها و ايوان از سوي نادر، سروده شده است، به دينباوري وي بدين گونه، سخن رفته:
«... کرد تجديد بنا آنجا، سکندر طالعي - کز غلامان در سلطان علي، موسي رضاست
کلب درگاه اميرالمؤمنين «نادر غلي» - آن که در هر کار، اميدش به توفيق خداست
والي ملک خراسان آن که از اخلاص و صدق، - نيت صافش به حق از روز اول آشناست...»
1145 ه
و هم بدين باورهاي خوش ديني است که پس از پيروزي وي در هرات چون سنگاب يکپارچهي مرمريني را در باغ دولت خانه ميبيند، آن را درخور پيشکش کردن به بارگاه پيشواي هشتم مييابد؛ بدين خودانديشي، دستور جابهجايي آن را به مشهد، به توپچيها ميدهد که پس از برآوردن آن و برش و تراش و کندهکاري و کنارهنويسي، به گونهاي که خواهيم گفت، در جاي خود، که هم اکنون نيز بر پاي است، نهادند. پيداست که در اين کار، چه مايه هزينه شده و آورندگان چه رنجها ديدهاند!
در راستاي اين دينباوري است که مهر او بدين تک سروده، آراسته ميشود:
لا فتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار - نادر عصرم ز لطف حق، غلام هشت و چار
در پشتوان ديدگاه شيعه بودن نادرقلي خان و پاسداري از اين آيين، ميتوان از نوشتهي وقفنامهي وي ياري جست که در بخشي از آن آمده است:
«... بندگان فلک شأن، قضا فرمان، عظمت و جلالت توأمان، فاتح ابواب فتح و ظفر و مروج مذهب حق اثني عشر... طرازندهي مسند دينپروري و برازندهي جيقه و سکهي سروري... غلام با اخلاص آل علي و بندهي خاص نبي و ولي، حامي بلاد شيعيان...»
اين آيينمندي و دينپروري، به هر ماه پاکدلي وي در روي نياز به آستان پيشوايان بزرگوار ديني آوردن و در بازسازي و زراندود کردن بارگاههاي ايشان، در سالهاي نخست پادشاهي، هنوز در مايههاي دروني وي، نمودي آشکار داشته است؛ چنان که پس از تاجگذاري در دشت مغان، به کربلا و نجف روي ميآورد.
محمد کاظم مروي در «عالم آراي نادري» آورده است: «... چون داراي دوران از زيارت شهيد کربلا و باقي شهدا
سرافرازي حاصل ساخت. از آن نواحي عنان عزيمت به صوب خطهي نجف انعطاف داد. در ورود به آن آستان معدلت بنيان، روي نياز به آستان قدسي مکان و عتبهي قبلهي مرتبهي شاه مردان و شير يزدان، علي بن ابيطالب (ع)، سوده و به قدم اخلاص مراسم طواف آن روضهي ملايک مطاف ارباب مرادات است، جبههي اخلاص بر زمين اختصاص سوده، مطلبي که در ضمير ضياپذير داشت از واهب بيمنت و بخشايندهي بيضنت مسألت نمود... (4).
و در «درهي نادره» که به نگارش استادانه و پيچيدهي ميرزا مهدي خان، منشي نادرشاه، پديد آمده است، در زير سرآغاز «تذهيب قبهي عليهي خورشيد ظهور» چنين آمده است: «... در اين ولا از عين ولا و حسن تولا، طبع همايون، ذاهب به تذهيب گنبد عرش ساي روضهي عليهي شاه نجف عليه آلاف التحية و التحف... ساقي کوثر که هر که نشئهي سلاسل [آب شيرين جوش سرد] حب سلاسلش [خاندان، اولاد] دريابد، شراب کوثر را کوثر [مساوي غبار بسيار] سراب انگارد... گرديد (5).
نادرشاه که در سالهاي پيش از 1148 هجري، تنها سپهسالار تواناي ايران بود و اندکي نيز پايگاه جانشيني پادشاه را داشت، بيگمان سوادي شاهي را در سر پرورده بود و به دنبال زمان شايسته ميبود تا جابهجايي پادشاهي را هر چه زودتر در نزد بزرگان اين مرز و بوم انجام دهد و در آذين کار چارهانديشيها و زمينهچينيها ميکرد، به گونهاي که در نشست دشت مغان هيچ بازدارندهاي در کار وي نباشد. چون ساختار مذهبي مردم سرزمينهاي زير فرمان او، بيرون از ايران امروز، گسترهي چندي را در شمال و خاور و باختر و شمال باختري، در بر ميگرفت و ميبايست به گونهاي يگانگي پديد آورد، ناچار شد، با خودانديشي، روشي ميانين بيابد و برخي از نوآوريها را فرانمايد و پيکرهي درهم شکستهي دينباوري توده را بازسازي کند و براي نزديکي آيينهاي بزرگ پنجگانهي اسلام و کم کردن و افزودن پارهاي از مايههاي بنيادين ديني بکوشد، تا باشد که اينان از پارهاي خواستههاي ويژهي آيين خويش دست بردارند و از برتريجويي کوتاه آيند. اين آرمانخواهي در راستاي سنجش، به گونهاي آشکار، در فراز و فرودي ناهماهنگ بود که شيعيان در فرودست اين برساختهها جاي گرفته بودند و سنيان در فرادست! و اين پسند ايرانيان شيعه نميبود و اگر چه آن را در مييافتند و ميديدند و در اندوه آن بودند، ولي کسي را ياراي سرپيچي از دستور و خواستهي وي در انجمن بزرگ دشت مغان نبود. (6).
نوشتهاند که يادآوري تني از پيشوايان ديني بر اين که نادر نميبايست به باورداشتهاي شيعيان ايران، ديگر انديشي داشته باشد، نه تنها جان خود را از دست ميدهد که چون نادر بر پايگاه پادشاهي دست مييابد و به قزوين ميرسد، خشمگينانه بر آن ميشود که توانمنديهاي مادي پيشوايان ديني، يعني درآمد موقوفهها را از آنان بازستاند و براي سپاهيان خويش ويژه کند و يادآور ميشود که امروز، کشور به سپاهي بيشتر نياز دارد تا به آخوند (7).
بيگمان لشکرکشيهاي پيوستهي نادر در درازاي بيست سال هزينههاي بسيار سنگيني داشته است که به ناچار، ميبايست درآمد کم مردم فرودست و بازيافت داراييهاي
همگاني و گاه ديني، آن را فراهم ميآورد. در شاهزادگان نادري، بودهاند که چون اين همه بسنده نبود به زيور و آذينهاي آرامگاههاي پيشوايان، دست درازي ميکردند و آنها را از جاي درآورده و به پول وا ميگرداندند و هزينهي زندگي شاد خوارانهي خود يا سپاه ميکردند (8).
شگفت، اين است که نادرشاه که به واژون نوههاي خويش، که تنگدست و خوشگذران بودند، بسيار توانمند و گنجور بود و ثروت بيشماري از تهي کردن گنجينههاي انباشتهي شاهان هند فراچنگ آورده بود. اين ثروت با ارزيابي همان زمان، ميليونها تومان (يا دينار) بها داشته است و اين همه، افزون بر دو گوهر کم مانند جهان: کوه نور و درياي نور و تختهاي گرانبهاي الماس نشان هند و شماري کتابهاي دست نوشتهي بيمانند است که در شمار داراييهاي وي درآمده بود (9)
با اين همه، باز هم به گرفتن باج و سرانه و سپاه آرايي و به بهانههاي ديگر، از مردم ايران به ويژه خراسان، پاي افشار بود! و شمارگران کارگزاري را براي دريافت باج و خراج به سختگيريهاي ناهنجار واميداشت. اگر چه کارگزاران نيز از خشم او در پناه نبودند و نه تنها آزار و شکنجه ميشدند که گاه دستور کشتن آنان را ميداد و داراييهاي آنان در شمار داشتههاي پادشاهي، درميآمد.
نادرشاه در 1159 ه، يک سال پيش از کشته شدن، همهي داشتههاي گرانبها و پر شمار خود را به گنج خانه کلات روانه ميکند! تا از دستبرد و غارت، در پناه ستيغهاي آسمانآساي کوههاي سربلند، نگه داشته شود! و ما ميدانيم که آن همه نگهداشتهاي سختگيرانه و پاسداريهاي آگاهانه، نتوانست پيش خواست خداوند، سودي داشته باشد. چنان که سال ديگر، 1160 هجري نادرشاه نه تنها سر خود را از دست داد، که فرزندان وي که در کلات بودند و به بيداد و دستور برادرزادهي ناسپاس و خونريز وي از پا درآمدند، همهي داشتههاي گرانسنگ و بيشمار پر بهاي وي چپاول شد و هر گوهري به دست گهري افتاد و هر دانهاي در کف بيمايهاي جاي گرفت و درياي نور پس از چندي بدان جا برگشت که از نخست آمده بود!
همين پادشاه سختکوش زراندوز جان ستان، به هنگامي که هنوز سردار سرافراز ايران و آزاد کنندهي پهنهي کشور از تاخت و تاز بيگانگان افغان بود، از هر کوچ جنگي که به خراسان بر ميگشت، پيشکشي درخور به آستان پاک پيشواي هشتم رهاورد ميکرد يا بازسازي بخشي از آرامگاه امام را با زراندود کردن ايوان و گلدستهاي يا برآوردن آن، بر خويشتن مينهاد.
وي در سال 1143 ه چون پيروزمندانه از هرات به مشهد برگشت، آن گاه که بزرگان، فرماندهان و کارگزاران مشهد و برخي از شهرهاي خراسان را به مهرباني و نواخت، فراخواند، بدهيها و پرداختنيهاي آنان را به حکومت، سه ساله بخشيد و از آنان بدان چه بر سرشان در کشتار سنگدلانهي افغانان آمد، در آن هنگام که برادرش فرمانرواي مشهد بود دلجويي کرد و دستور داد آيينهاي هزينهبر پيشباز از وي را، برگزار نکنند (10)
پس از نماياندن اين نمودارهاي ديني و رفتار نادرقلي افشار، پيگير اين نگرش ميشويم که چه انگيزهاي وي را بر پديد آوردن نهادکي فراگير واميدارد؟ اگر چه از نخست، بخشهايي از آن به کار گرفته نشده، ولي در نوشتهي پيراسته و استادانهي نهادکنامه، همه سو نگريهايي بايسته در کار و شمار آورده است که توانايي نگارشي نويسنده و فراگيري انديشهي واقف (مساوي ورايستادگر) را در کارکرد آيندهي موقوفهاش نشان ميدهد.
در اين بخش از نوشته به نگرشي در وقفنامهي وي ميپردازيم و ديدگاههاي او را تاجايي که اين نوشته کشش داشته باشد، بررسي ميکنيم.
نخست: از آن جا که اصل وقفنامهي نادر در شمار اسناد آستان قدس رضوي است و ما در مرکز اسناد اوقاف خراسان رضوي، تنها يک روگرفت (مساوي تصوير) و دو کپي سواد نخست و سواد دوم آن را داريم که اين يکي در پايان، کاستي دارد!
روگرفتي که از اصل نهادک داريم، اگر چه ويژگيهاي چندي را چون گونهي خط و نگارش و جدولبندي و مهرها، چنان که بوده است، نشان ميدهد ولي اين همه، در پايه و مايهي نخستين نيست و درازا و پهنا و گونهي کاغذ (يا پارچهي) آن، چنان که
هست نيست. اين روگرفت، در درازاي 240 و پهناي 45 سانتيمتر آماده شد، نوشتهها در کادري باريکتر جاي گرفته و درازاي هر کشه (مساوي خط) 28 سانتيمتر و داراي 110 کشه است که با زيبانگاريهايي بر گونهي مثلث و نسخ و نستعليق نگاشته شده است.
چنان که از نمايههاي همراه پديد است، زيبايي خط و درآمد سخن و آرايههاي ادبي - نگارشي آن چشمگير و استادانه است. گونهاي از استادانهنويسيهاي رنجآور و ساختگي است که نويسندگان توانا و چيرهدست ميتوانستهاند آن را به کار برند و پيرايههاي ادبي در آن به کارگيرند.
چنان که برخي گمان ميکنند شايد نثر اين وقفنامه از ميرزا مهدي خان استرآبادي، دبير نادرشاه باشد (11) ولي نگارش خط آن، گمان ميرود از نويسندهي ديگري باشد چون در آن کاستيها و نادرست نويسيهايي ديده ميشود (12)! در ويژگيهاي آشکار اين نهادکنامه، ميبينيم که نام کسان در بيرون از نوشتهها آمده است. پس از «هو الواقف علي السرائر و بسم الله الرحمن الرحيم» که در راست - گوشهاي در بالاي نوشته آمده، در سوي راست، پس از بسمه تعالي (مساوي باسمه) از پيشواي هشتم به گونهي «سلطان خراسان ابوالحسن علي» ياد شده است و در زير آن «آستانهي مقدسهي رضيهي رضويه، علي مشرفها الف سلام و تحيه» آمده و سپس از واقف چنين نام برده شده: «نادرقلي خان، والي ممالک خراسان، فرمانرواي عرصهي ايران مازال في دولته، منصور اللوافي عظمته بالغا الي الغاية القصوي.» آن گاه، نام فرزندش که پس از وي سرپرستي اين نهادک را در دست خواهد داشت، بدين گونه ياد شده: «رضا قلي خان مد الله تعالي في عمره و بهائه و زين الارض بطول بقائه» و پس از اين از برادر نادر، چنين نام برده: «ظهير المعز و العظمة و الاقبال، علي جاه ابراهيم قلي خان» (13)
نوشتهي درون کادر که مايه و پايهي خاستگاه کار است، با پيش سخني (مساوي خطبه) بايسته وشايستهي سپاس خداوند و درود بر پيامبر گرامي، با نگارش نسخ به زيبايي آغاز شده است. آن گاه براي در آمدن به درونمايهي زمينهي کار به گونهاي آشکار، نويسندهي توانا، سخن را چنان برجستگي ميدهد (مساوي براعت استهلال) که هر خوانندهي آگاهي در مييابد که پس از آن رخدادي بزرگ و درخور نگرش پيش خواهد آمد. بدين گونه براي آشنا شدن
خوانندگان با کارکرد نيکوکارانهي سرداري بزرگ که دست به پديد آوردن نهادکي فزون مايه زده است - اگر چه بخشي از آن خويشتن خواهي بوده است - و نيز آگاهي شنوندگان با پايگاه اين کشور گشاي ايران دوست و جايگاه اين موقوفه، تا زمينهي پذيرش و دريافت نوشتار فراهم آيد، دست به فرانماييهاي آشکاري زده است.
بدين گونه است که هر خوانندهي فرهيخته که اين نهادکنامه را پيش روي داشته باشد و نگرشي پژوهش گرانه بر آن بيفکند، اين بخش نوشتهي آن، او را به خود ميکشاند و آرزومندانه روي ميآورد تا از شيوايي سخن و استواري نوشته و همانندآوريهاي استادانه، از قرآن و حديث - که هر يک در جاي خود به شايستگي و درخور به کار رفته - بهرهياب شود و از گوهرهاي ارزندهاي که در ديوارهي اين سفالينهي آبگينه گون، به کار گرفته شده و در بسترهي خوشنماي اين پيش سخن استادانه، نمودي شگرف دارد، هر چه بيشتر، مايهور شود.
اين بخش از نهادک نامه، با نگارش خوش نستعليق نوشته شده که به روان خواني سند کمک ميکند. با اين که در آن سده روش به کار گرفتهي دبيران در نگارش وقفنامهها، آشتينامهها، کاغذهاي خريد و فروش، پيروزينامهها و فرمانهاي درباري و نگارههاي هنرمندانهي شکسته نستعليق، گاه بينقطه و نيز با شکستهي ترسل و ثلث و نسخ درآميخته بوده است. ميگويند نگارش ترسل که نوشتن و خواندن آن دشوار است، از نوآوريهاي ميرزا مهدي خان منشي استرآبادي، از پيرامونيان نادر، بوده است.
با اين همه، نويسندگان هنرمند، نيک ميدانستهاند که چون نوشتهي وقفنامه سدههاي چندي بر جاي ميماند و متوليهاي بسياري براي دانستن چگونگي انجام سفارشهاي واقف و دستورهاي داده شده در آن، به آن نياز دارند، ميبايد چنان باشد که برخي از خبرگان بتوانند آن را بخوانند و اگر با خط ثلث يا شکستهي بينقطه مينوشتند، پيچيدگي نوشته، انگيزهي فراموش شدن آن و به کار نبستن خواستههاي واقف ميشد! اگر چه، سياقنويسي در آن زمان چنان در شمارگري کاربرد داشته که نويسندگان نهادکنامهها، به اين انديشه نبودهاند که روزگاري خواهد آمد که براي خواندن آن در همهي مشهد کسي يافته نخواهد شد! چنين است که نزديک به 25 سطر از شمارهاي دستمزد، که با سياق نوشته شده، ناخوانا مانده است! درخور يادآوري است که نويسندهي زبردست و کاردان، در اين نوشتار وقفي، در درآمد سخن، با پيش چشم داشتن خوي و رفتار نادر دشمن ستيز جنگآور، و سنجيدن هنجار و روش سپاهيگري و فرازپايگي سرداري وي و در ديدگاه داشتن ستيزهجويي وي در پهنههاي نبرد و بيباکي و دليري وي در کارزارهاي سخت درون آشوب دشمنکوب، از واژگاني گويا در اين بخش بهره جسته که با ويژگيهاي ياد شدهي واقف پيوستگي نزديک داشته باشد؛ نمونه را بنگريد:
«... و بعد چون واقفان اقليم آگاهي و عارفان دين پناهي که سپه داران جنود پيشبيني و فرمانروايان لشکر عاقبت گزينياند، به نيروي اقبال دين قويم و به قراولي «هل ادلکم علي تجارة تنجيکم من عذاب اليم» در قلب سپاه دانش و بينش، لواي «ان الله اشتري من المؤمنين اموالهم و انفسهم بان لهم الجنة» برافراشته و بنيان حرص را به ضرب تيغ «فما ربحت تجارتهم و ما کانوا مهتدين» درهم شکستهاند و از اين فتح نامدار مالک مدينهي «هم في الغرفات آمنون» و فرمانروان کشور «يطوف عليهم ولدان مخلدون» گرديدهاند...»
چنان که سخنشناسان تيزبين در مييابند، نويسندهي اين نهادکنامه، نه تنها از آرايهي چشمگير «براعت استهلال» بهره برده که از ديگر آرايههاي نگارشي چون: سجع، مراعات نظير و تنسيق صفات (14) فراموش نکرده و هر يک را چون دانههاي گوهري ارزنده در رويهي جام بلورين سخن خويش نشانده است و باگريزگاهي شايسته به برشمردن ويژگيهاي، دروني و بروني پديد آورندهي اين نهادک، نادرقلي خان افشار، پرداخته است. بخوانيد: «... لهذا به ميامن تأييدات الهي و مساعدت توفيقات نامتناهي، بندگان فلکشان، قضا فرمان، عظمت و اجلال توأمان، فاتح ابواب فتح و ظفر و مروج مذهب حق
اثني عشر، سحاب شاداب بهار عدل و انصاف و برق جانسوز خرمن جور و اعتساف [ستمکاري] خان صاحب قران قضا و تقدير و دشمن گداز، دوست نواز عديم النظير، کوه پرشکوه رفعت و شأن و درياي گوهر عطاي سلطنت نشان طرازندهي سمند دينپروري و برازندهي جيقه و سکه و سروري... خورشيد تاج، زرين کلاه... بهرام صولت، انجم سپاه، فريدون حشمت، خورشيد طلعت، گردون بارگاه، غلام بااخلاص آل علي و بندهي خاص نبي و ولي...»
پس از اين به يادآوري انگيزهي پديدآوردن اين نهادک پرداخته شده و اين که انديشهي به سر آمدن زمان زندگي و فرا رسيدن کوچ بيبرگشت و رهسپار شدن در اين راه، بدون رهتوشه، شايستهي بندگان خداوند نيست؛ بويژه آنان که توانمندند و ميتوانند براي خويش و ديگران کارايي داشته باشند. چنان که گفته شد موقوفهي نادرقلي خان افشار از شمار نهادکهايي است که بخشي از آن بهرهي ديگران است و بخشي ويژهي خود وي! بدين نگرشهاست که نويسندهي نهادکنامه در اين راستا آورده است:
«... حامي بلاد شيعه و شيعيان، کريمهي حقايق ترجمهي «و ما تقدموا لانفسکم من خير تجدوه عند الله هو خيرا و اعظم اجرا» را نصب العين همت والا و پيش نهاد خاطر خطير مهرنما فرموده و بعد از آن که به مقتضاي حديث مشهور: «موتوا قبل ان تموتوا» انديشهي سفر عقبي و فکر انتقال به دار بقا را منظور نظر حق شناس داشته...»
از اين پس، نويسنده به برشمردن بخشهاي چند گانهي اين نهادک گسترده پرداخته، در آغاز از روستاي (مساوي مزرعه) دهشک [deheshk] نام ميبرد و پيوستگي آن را از چهار سو بر ميشمارد که همين دورانديشي، انگيزهي پايداري آن بر وقف شده است. و گرنه چون ديگر بخشهاي اين موقوفه در گذر زمان و زير و بم روزگار با دست اندازي بيباکان تباهکار از ميان ميرفت و به داراييهاي خودي درميآمد و بر زمين آن نا آگاهانه نماز ميگذاردند و از درآمدش به ديار خانهي خدا ميشتافتند! يادکرد چارسوي دهشک، در نهادکنامه، چنين است: «.. مزرعهي دهشک بلوک طوس من بلوکات مشهد مقدس معلي من حيث الکل، از يک حد به حريم رودخانهي کشف رود و يک سمت به نهر مزرعهي خطايان و از يک ضلع به اراضي مزرعهي چنبر غربال و از يک جانب، بعضي به مزرعهي آبگينه و بعضي به اراضي مزرعهي سهلک و معه اراضي و صحاري آبيزار و ديمچهزار و شرب و مشارب و دهکده محوطات و حصار و ممر و مدخل...»
بخش دوم اين نهادک، شماري گسترده از دکانهايي است که در چند ميدان شهر مشهد بوده است و با نگرش به نهادکنامه، و برشمردن آنان که هر يک ويژه فروش کالايي و آماده کردن خوارکي و جايگاه پيشه و هنر بوده نزديک به 220 دکان ميشده است. اين شمار چشمگير دکان، چون در وقفنامه، تنها به نمودن جاي آن بسنده شده و پيوستگي چهار سوي آن را نشان ندادهاند به انگيزههاي چندي، مانند رخدادهاي کشور آشوب پس از نادر و غارتگريها و خونريزيهاي بيباکانهي عليشاه، برادرزادهي وي و کوشش وي، در از ميان بردن شکوه آرامگاه نادرشاه و برگرداندن موقوفات به جاي نخست خود و کشتن فرزندان عم خويش (15) ميتواند يکي از پيامدهاي آن، گم شدن اين دکانهااز يا از ميان بردنش به دست اندازي ديگران باشد! بويژه که بسياري از مردم، از پايه به کارکردهاي نادر به ديدهي دشمني و ناستودگي مينگريستند و نتوانسته بودند او را بر جايگاه صفويان بپذيرند اگر چه کارهايي کارستان کرده بود و کشور را از گمنامي و چيرگي افغانان رهايي داده بود. اگر چه ساخت و سازهاي او در بارگاه پيشواي هشتم و هزينه کردهاي وي براي زراندود نمودن ايوان و گلدستههاي آن افزونتر از آن چيزي بود که صفويان در بارگاه رضوي انجام داده بودند. با اين همه مردم تنگ چشم، همه چيز را ناديده ميگرفتند و با وي سر دشمني داشتند، چنان که پس از کشته شدن نادرشاه و پسران وي، هر جا که دستشان رسيد در زشت شماري کارهاي وي و دست درازي به بخشهايي از موقوفهي وي، کوتاهي نکردند!
يادآور ميشود که به اين شمار دکان، در هيچ وقفنامهاي ديدهنشده است تا جايي که دکانهاي 62 گانهي گوهرشادآغا،
وقف شده بر مسجد بلند آوازهاش خود در برابر شمار دکانها وقفي نادر، اندک به چشم ميآيد! پيداست که هر خوانندهي دانشور که در اين گونه نهادکنامههاي پر بار و دراز آهنگ مانند وقفنامههاي ميرحسن خاني و عمادالملکي تبس و گوهرشاد و نادرقلي مشهد و شوکتالملکي بيرجند و چند نمونهي ديگر مينگرد، نخستين پرسشي که در درون او نمود ميگيرد، اين است که اين همه آب و زمين و روستا و آسياب و دکان و سرا و خوان و خانه، از کجا گرد آمدهاند که چون يادکرد نام آنها بر کاغذ يا پارچهي نهادکنامه، نگاشته ميشدند، در ازاي آن به 5 گز يا بيشتر ميرسيد ؟! (که وقفنامهي عمادالملکي تبس چنين است). در اين ميان، اين پرسش از سردار کشورگشاي ايران نادرقلي خان، نيز پيش چشم است: او که از داراييهاي پدر زنش - بابا علي بيک - نميگذرد و بر جان او نيز نميبخشد و ثروت به دست آمده از او را هزينهي آماده کردن اسب و سپاهي ميکند! و لشکرکشيهاي خود را آغاز مينمايد (16) چگونه چنين موقوفهاي را پديد ميآورد ؟ از سويي، اين موقوفه در زماني پديد آمده که هنوز به شاهي نرسيده بود و گنجينههاي دهلي در دستش نبود و در سال 1145 براي وي، داشتن چند روستا و اين شمار دکان و توانايي ساختن آرامگاهي بدان آراستگي و بازسازي بخشي از بارگاه پيشواي هشتم زرآمود کردن ايوان و گلدستهها و هزينهکردهاي ديگر وي پرسش برانگيز است ؟ پاسخ اين پرسش را همه ميدانند و بيگمان بازگو کردن آن به سود نادرقلي افشار و ديگر واقفاني از اين دست نخواهد بود و پيگيري چنين انديشهاي در اين نوشته نه پسنديده مينمايد و نه جاي آن است.
يادکردني است که بيشتر اين مغازهها که در نهادکنامه آمده داراي تقاوي (مساوي کمک هزينهي پيشه) بوده است (17) که آن نيز در شمار دينارهايي است که پيوسته به نهادک است و با آن همراه، تا آن گاه که بپايد ولي سوکمندانه اين دکانها چندان نپاييدهاند و گمان ميرود از 1145 هجري تا 1160، سال درگذشت واقف بيشتر نپاييده است!
در بخشهاي ديگر نهادک از دو خانه و آسياب و چندين آلاز زمين و مزرعهي بينام و نشان نام برده ميشود که چون جاي اين همه را به درستي نشان نداده و چهار سوي آنها را برنشمردهاند، همانند مغازهها، دست خوش يغماگران شده است! نه تنها اين بد انديشان بخشهايي از اين موقوفه را از ميان بردند که نزديکان نادر نيز در اين زمينه کوتاهي نکردند! علي شاه که خود را پس از عمش پادشاه ناميد و آن کشتار سنگدلانه از خانوادهي نادرشاه انجام داد و آرامگاه وي را نيز غارت نمود و پردهها را درهم دريد و سوخت! و شکوه و آراستگي آنجا را درهم آشوفت! به گونهاي که آن ساختمان برافراشته با دو گلدستهي فراز پايه که از بالاي آن بانگ نماز بلند ميشد و سقاخانهي شاداب آن که تشنگان تابستاني را با يخ آب خود سيراب مينمود و آن فرشهاي ارزشمند و پردههاي گرانبها و باغي سرسبز در کنارهي مشهد سدهي دوازده هجري که گردشگاه مردم بود و تند آب جويبار شاهي از فروسوي آن ميگذشت، با دژکاميهاي علي شاه از همه چيز تهي شد و نيمه ويران بر جاي ماند و چون قاجارها فرارسيدند آن را ويرانتر کردند ولي در پايان خاندان قاجار آرامگاهي اندک مايه ساخته شد و در آغاز پادشاهي پهلوي نخست با دستور قوامالسلطنه (احمد) بازسازي گرديد (18) و در پادشاهي پهلوي دوم به سرپرستي انجمن آثار ملي به شکوه امروزي برآمد.
درخور يادآوري است که هم چنان که پيرايههاي آرامگاه نادرشاه به تاراج رفت، گورابه (مساوي ضريح) پولادين وي نيز از جاي کنده شد و در سال 1161 به بخشندگي «شاهرخ ميرزا» نوهي نادر با اندک دگرگوني در آن و زيور بستن و نگاشتن نوشتهاي بر آن، دوباره به وقف درآمد اگر چه اين کار نه روا بوده و نه شايسته، ولي پيشامدها چنان در شکست نادر و فرزندزادگان وي بوده است، که شاهرخ و فرزند وي «قهار قلي ميرزا» خودشان را پيش از آن که افشاري بدانند، صفوي ميشمردند و در نهادکنامههايشان از تبار پدري خويش نام نميبردند و تنها، يادکرد پيوستگي خويش را به صفويان از سوي مادر بسنده ميدانستهاند (19)! و اين شايد به انگيزهي بيمي بوده است که از آقا محمدخان قاجار که دشمن سرسخت افشاريان بوده،
داشتهاند!
در بازگشت به بررسي نهادکنامهي نادر، ميافزاييم که وي به کشامندي نهاد آيين خواه خويش در آغاز سرداري و فرمانروايي، چنان که پيش از اين نيز گفته شد، از هر کوچ جنگي که با پيروزي و سرافرازي به مشهد برميگشت، رهآوردي يا انديشهي تازهاي براي بازسازي بخشي از بارگاه پيشواي هشتم را همراه ميآورد که از آن شمار آوردن سنگاب گرانسنگي است از هرات که از آن سخن ميگوييم. نادر بخشي از درآمد موقوفهاش را براي گردش اين سنگاب و چگونگي بهرهدهي آن به مردم ديدارکننده ويژه کرده است: اين سنگاب پس از آن که از هرات به مشهد رسيد، سنگتراشان زبردست، روي آن کندهکاريهايي کردند و نگارگريهايي بر تنههاي آن انجام شد و گرد آن نوشتهاي نگاشتند و آن را ميان برکهي بزرگ آبي که در ميان صحن عباسي (مساوي انقلاب) بود جاسازي کردند و برابر سفارش نادر، پيوسته دو مرد با دو استر از حوض بابا قدرت که از آب طرق (مساوي تروق) پر ميشد، براي اين سنگاب، آب بياورند و به هنگام گرما برابر نياز، هر روز يخ خريداري کنند و در آن بريزند تا تشنه کامان ديدار کنندهي به پايبوس آمدهي پيشواي هشتم از آن بنوشند و از درآمد نهادک، کارمزد اين دو تن را بپردازند و به جاي استرها، پس از فرسوده شدن يا مردن، دو استر تازه راه تندرو بدهند و هم به دستور وي، بر فراز آن کلاه فرنگياي ساخته شد و گنبدک آن را زراندود کردند که چون استاد اين کار، زرگري به نام اسماعيل طلا فروش بود به «سقاخانهي اسماعيل طلايي» نام بردار شد و کمتر کسي از اين کار ارزندهي نادر و هزينه کرد وي آگاه است و از او نام ميبرد ؟ اگر چه پاداش خدايي آن بهرهي اوست. (20)
نادر در سالهاي پادشاهي خود به گاه آن که در چهارباغ شاهرخي (تيموري) ساخت و سازهايي انجام داد و ساختماني آراسته به نام «هشت بهشت» در درون آن برپا کرد، براي آبرساني به آبدانهاي ساختمان و آب انبار دو آشکوبهي آن و افزودن بر زيبايي آبدانهاي ساختمان هشت بهشت و آب انبارها، پيوسته پر آب تازه باشند و افزودهي آن در جويباري به صحن عباسي برده شود و از درون برکهي بزرگ و آب فشانهاي آن سر در
درآورد و چون برکه پر شد، آب افزون بر نياز از لبهي آبدان در جاويه و از آنجا در جويبار تند و پرآب شاهي «چشمهي گلسپ» راه يابد و به کشتزارهاي آستانه در محمدآباد پايين خيابان روي آورد، هزينه کرد نادرشاه در اين آب رساني، چهارده هزار تومان آن زمان شده است. (21)
نادرقلي خان افشار، بخش بيشتر درآمد نهادک خويش را بر هزينهي آرامگاه خود ويژه کرده است که ميتوان گمان کرد، انگيزهي بنيادين اين وقف، نگهداشت ساختمان آرامگاه واقف و باغ و سنگاب آن انجام دادن سفارشهاي ديگر، که برخي نيکانديشانه، است بوده است. جهان گشايي افشار در آن روزهاي کشورستاني و آرمانخواهي اگر چه سوداي فرا رفتن از پلکان جهانداري در درون او کششي آرزومندانه پديد آورده بود، ولي از اين رويداد تلخ که در هر جنگ کشته شدن او دور نيست، ناآگاه نبود و بدين انديشهي اندوهبار، پيش از آن که براي زندگي خويش کاخي برآورد، براي مرگ خويش کوخي فرانمود و آنچه را که شايد پس از درگذشت او برآورند خود، به هنگام، پديد آورد. از اين رو سازهاي نو بنياد و استوار در آذيني حرم گونه و گلدستههايي آرامگاه مانند و سنگابي در بارانه و هزينه کردي شاهانه و باغي سرسبز و بهارانه در نزديک بارگاه پيشواي هشتم که در آن هزينهها و بازسازيهاي بسيار کرده بود، برآراست، ولي دريغ چنان که او خواست نشد!
نادر براي هزينهي آرامگاه خود از 250 تومان درآمد موقوفهاش، پنجاه و يک تومان تبريزي ويژه کرده است: «جهت رونق و انتظام مقبرهي رفيعهي مزبوره به موجب تفصيل ذيل در وجه خدمهي قبهي آن مقبرهي عليا و باغبانان فضاي آن عمارت خلد صفا و مؤذنين و حفاظ که به گفتن اذان و خواندن مناجات در مواقيت صلوات و به تلاوت کلام معجز نظم در گلدسته و قبهي رفيعهي جنت سمات اشتغال نمايند، رسانند خدمه، دو نفر باغبان، دو نفر مؤذن، دو نفر حافظ، يک نفر.»
ازآن جا که در زمان پديد آمدن اين نهادک، نادر درگير جنگها بوده و آرزوي پيروزي، همهي انديشهي وي را فراگرفته بوده است، از اين رو در نهادک نامه، آمده که نيمي از ثواب قرآن خواندن «جهت ازدياد توفيقات و فتوحات نواب فلک جناب واقف و نيم ديگر جهت آمرزش نزديکان وي که پس از آن، آن جا به خاک سپرده شوند.»
در اين جا يادآوري ميشود که اين بخش از نهادک، که نادر بر خويش وقف کرده به ويژه در زندگي، از ديدگاه آسيب شناسي وقف، کاري ناروا و نابايسته بوده! دانشمندان ديني در اين باره گفتهاي نزديک به هم دارند، ولي پس از مرگ، گروهي آن را روا ميدانند و گروهي ناروا ميشمرند (22)! به گونهاي که در ياد کرد بخش ديگر اين نهادکنامه ميبينيد نويسندهي آن با باريکبيني، برابر آن چه نادر ميخواسته است تا در آينده سرپرستان و کارگزاران موقوفهي وي به انجام رسانند، چنين افزوده است:
«... و جهت روشنايي و تعطير، هر صبح و شام آن فيض مقام، چهار عدد شمع موم که در وزن ده استار [مساوي سير] باشد و مقدار ده استار پيه گداخته که در پيه سوزي که تا صباح روشن بماند، صرف شود و مبلغ يک صد دينار جهت قيمت کشته [مساوي ترکيبي از عنبر و مشک] و فتيلهي عنبر که صبح و شام بسوزد، هر روز داده شود و مبلغ يک صد و پنجاه دينار در وجه سقاي سقاخانه درب مقبرهي رفيعه مقرر باشد که آن را از حوض آب انبار مرحمت و غفران پناه ميرزا محمد محسن رضوي مشروب نموده در آنجا به امر سقايي مشغول بوده و کام جان متعطشان را سيراب نمايد و در پنج ماه گرمي هوا، هر يوم مقدار ده من يخ به او بدهند که در آن جا به مصرف برساند و هر شبه مقدار ده استار روغن چراغ جهت روشنايي شانزده قنديل دو گلدسته و چراغ سقاخانه و درب مقبرهي رفيعه و کرباس [مساوي هشتي] آن بناي خلداساس دهند و هر ساله مبلغ ده تومان و چهار هزار دينار تبريزي به صيغهي مواجب در وجه چراغچي رسانند و هر شب از ليالي جمعات مساوي يک هزار و پانصد دينار تبريزي که ساليانهي آن هفت تومان و دو هزار دينار موصوف بوده باشد، نان ابتياع و در فضاي آن عمارت دلگشا فيمابين مستحقين و مستحقات قسمت نمايند و در هر پنج سال، فروش [مساوي فرشها] مقبرهي رفيعه را عن قالي و نمد تجديد و دو عدد پردهي زربفت
نفيس جديد گرفته و پردههاي کهنه را مبيع و قيمت آن را فيمابين ارباب استحقاق تقسيم نمايند و هر سال در نوروز فيروز، فروش دو راهرو و دو ايوان و چهار خانهي متصله به آن قبهي ضيا اندوز از قاسمي دال بر (23) دوزند و در آخر هر سال يک زوج پردهي مخمل نو حاشيهدار در دو درب آن بناي رفيع مقدار آويزند و قيمت فروش و پردههاي کهنه را به دستور به مردم مندرس الاحوال رسانند...»
يکي ديگر از هزينهکردهاي درآمد اين موقوفه، برآوردن نيازهاي روشني و سوخت و قرآن خواني آرامگاه درگذشتگان خانوادهي نادر است که از آن شمار، بابا علي بيک، پدر زن وي، و پدر و مادر خودش است. که در پشت پنجرهي فولاد از سوي درون بارگاه رضوي - جاي داشته و نادر به خوبي در انديشهي گردش اين آرامگاه بوده و خواسته است که در آن باز باشد و پاداش قرآن خوانيها، به روان درگذشتگان برسد. در اين باره در نهادک نامه چنين آمده است: «... و هر يوم مبلغ 900 دينار تبريزي به موجب تفصيل جهت مرسوم شش نفر حافظ و يک نفر فراش و قيمت روشنايي و بخور مقبرهي شريفهي مرحمت و غفران پناه بابا علي بيک و جمع مفصل مذکور که در آن مضجع شريف مدفوناند... براي 6 نفر حافظ هر روزي 600 دينار تبريزي، براي يک نفر فراش، روزي 50 دينار تبريزي، براي روشنايي و بخور هر روزي 250 دينار تبريزي.»
اين آرامگاه نيز دير نپاييد و مانند بسياري از ساخت وسازهاي درون و بيرون بارگاه پيشواي هشتم به زودي از ميان برداشته شد و به ناچار هزينه کرد آن نيز پس از نادرشاه دستخوش شاهزادگان افشاري شد که به زودي نيازمند شدند و از فروش زر و زيور گنجينههاي رضوي نيز دست نکشيدند. (24)
توليت موقوفهي نادرشاه افشار
بدين انديشه است که بيشتر واقفان تا زنده بوده و هستند، کار توليت موقوفه را به خويش واگذار ميکردهاند و پس از خود به پسر بزرگتر و داناتر و دلسوز خود. ولي نادرقلي خان افشار در شمار واقفاني است که خويش، نه سوداي سرپرستي موقوفهاش را داشته و نه درنگ و زمان آن که به انجام دادن سفارشهاي خود در نهادکنامه بپردازد! از اين رو هم از نخست، اين کار را به پسر بزرگ خويش رضا قلي ميرزا واميگذارد که در فرزندان پسر او پشت به پشت پايدار باشد و اگر از ميان رفتند در پسران برادرش ابراهيم خان. به نوشتهي نهادک نامه بنگريد:
«... توليت موقوفات و رقبات و حوض و مرمر مزبور و مقبرهي رفيعهي فردوس سمات و کلما يتعلق بها را مفوض فرمودند به گوهر صدف بخت و کامکاري و در آبدار درياي رفعت شهرياري، نونهال گلزار عزت و اقبال و سرو نورستهي جويبار عظمت و جلال، اميرزاده
والا شأن عالي تبار... فلک مقدار، عالي جاه، فضايل دستگاه، ولد اکبر ارشد ارجمند خود (رضا قلي خان مدالله عمره و بهائه و زين الارض به طول بقائه و اولاد امجاد ذکور آن معلي جاه که حاصل و مداخل اوقاف و رقبات مسفوره [مساوي نوشته شده] را جمع آوري نموده و به مصارف مقررهي فوق رسانند و يک عشر از مدخل کل موقوفات مفصله مختص متولي و نصف عشر ناظر و مبلغ شش تومان تبريزي مرسوم مستوفي اوقاف مزبوره مقرره است...»
و پايان اين نهادک نامه مانند ديگر اين گونه نوشتهها، با رها کردن واقف، رقبههاي موقوفه را از شمار داراييهاي خود (يد مالکانه) و به وقف واگذاشتن آن و بر گردن گرفتن سرپرست، انجام دادن کارهاي آن و پس از آن آرزوي پايداري نهادک و دور ماندن از نابودي و دست درازي فرمانروايان و کارگزاران ديوان و برکنار بودن از به دارايي مردم درآمدن و بخشيده شدن و به گرو واگذاردن آن و فروختن و به کابين زنان درآوردن هشدار داده شده و پذيرفتاري آن، به ياري خداوند و اگر جز اين باشد، نفرين خدا و پيامبر و خاندان و تبار وي، بايستهي ازميان برندهي موقوفه باشد. (25) و پايان اين نهادک نامه بدين گونه است:
«وقفا صحيحا شرعيا مخلدا مليا بتا بتلا [دل بريده و بخشيده] لا يباع و لا يوهب و لا يورث الي ان يرث الله الارض و من عليها و هو خير الوارثين و لا يحل لاحد اين يغيرها او يتصرف فيها بغير وجيها و الا فعليه لعنة الله و الملائکة و الناس اجمعين و کان ذالک في غره شهر محرم الحرام من شهور سنه خمس و اربعين و مائه بعد الالف 1145 ه و آن گاه نمودار مهر نادر: «لا فتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار - نادر عصرم ز لطف حق غلام هشت و چار»
و از اين پس، ديگر هيچ نشاني از نام و مهر گواهي ديده نميشود و اين ميتواند به انگيزهي اين باشد که پس از مهر خويش نيازي به مهر ديگران نميديده و آن را کم شماري خويش ميشمرده است!
ولي در بخشي از يک روگرفت از رونوشتي که از رونوشت نخست وقفنامهي نادر در سال 1340 ه فراهم آمده، و در مرکز اسناد وقفي ادارهي کل اوقاف
خراسان رضوي بر جاي است، نام و مهر گواهاني ديده ميشود: رونوشت دوم را يکي از بزرگان زمان به نام مرتضي قلي [؟] گواهي و مهر کرده، بدين نوشته:
«بسم الله تعالي: هذه الورقة الشريفة مطابقة للورقة الموقوفة من اصلها الشريف... بتصديق من العلماء و الاعلام و حجج الاسلام نور الله مضاجعهم... في شهور سنة 1340 و انا العبد العاصي الحاجب العتبة العلية المتعالية مرتضي قلي امضا»
و جاي مهر با نوشتهي مرتضي قلي بن علي قلي.
بيگمان اين رونوشت داراي مهرهاي ديگري بوده که بريده شده است.
و اما نام گواهان چندي از سواد نخست بر جاي است که در زير ميآيد. يادآور مي شود که اين رونوشت در سال 1277 ق پس از 132 سال که از نگارش وقفنامهي بنيادين گذشته بوده، نوشته شده است و بزرگاني چون حاج ميرزا هدايت الله مجتهد و حاجي شيخ محمد رحيم و آقا ميرزا احمد مجتهد، در گوشهي چپ بالاي اين سواد ارزشمند، تسجيل نمودهاند. نويسندهي آن بدون اين که نام خود را آشکارا بياورد با خط ثلث زيبايي، چگونگي انجام دادن کار را چنين نگاشته است:
«لما امر باستنساخ هذا السواد من اصله المعتبر الاصيل و مقابلة مع السيد الجليل النبيل و المولي مفخر الشرفاء و السادات... و مجمع الفضائل و السعادات... المتولي للروضة المقدسة الرضوية، ضد الملک الدولة العلية القاهرة، سمي جده خامس اصحاب الکساء دام مجده واجلاله... فاستنسخ و استدعي منا المقابلة و المطابقة مع اصله فقابلناه فوجدناه مطابقا في الالفاظ و العبارات و الهوامش و السجلات و کانا کفرسي الرهان... و نحن اقل خدم الشريعة المطهرة و کان تحريرا في شهر جمادي الاخري 1277» (26)
و نيز در بالاي آن با خط نسخ زيبايي با مايهاي از ثلث، چنين ميخوانيم:
«بسم الله تعالي، قوبل مع اصله فتطابقا، حرره الاحقر. محل مهر مرحوم مغفور خلد آشيان آقاي حاج ميرزا هدايت الله مجتهد اعلي الله مقامه».
و در گوشهي راست نوشته شده:
«هو الله تعالي شأنه العالي، حقير محمد صادق رضوي ناظر سرکار فيض آثار اين نسخهي سواد را با اصل آن مقابله نمودهام، حرره العبد الاقل محل مهر مرحوم آقاي ميرزاي ناظر طاب ثراه.»
و پس ازگواهي همهي اين بزرگان، متولي باشي آستانه، پس از 4 سال، نسخهي اين سواد گرانمايه را بدين گونه پشتيباني کرده است:
«هو، ملاحظه شد 1281، محل مهر مرحوم خلد آشيان حاجي سيفالدوله متولي باشي آستان عرش بنيان حضرت رضوي عليهالسلام».
ياد کردني است که اين سواد، که بيگمان مانند اصل آن در مرکز اسناد وقفي آستان قدس بر جاي است، ميتواند از نوشتهي بنيادين نخستين خود ارزشمندتر باشد؛ از آن که پيداست بزرگان شناخته شدهي فرهيختهاي آن را ديده و برابري آن را گواهي دادهاند، ولي پيدا نيست که در سدهي سيزدهم آيا همهي بخشهاي موقوفه بر جاي بوده يا اين که مانند سدهي چهاردهم تنها روستاي دهشک در دست شاهزادگان نادري دست به دست ميشده است ؟
برخي متوليان موقوفه
وقفنامه کار سرپرستي را پشت به پشت در تبار پسران تا به 20 سال پيش نگه داشتهاند و از اين پس خود آن را رها کرده و کار سرپرستي نهادک را به اوقاف مشهد واگذار کردهاند، بپردازم. (27)
چنان که ياد شد نادر قلي خان افشار در سال 1145 هجري، که موقوفهي خويش را پديد آورد، سرپرستي را به پسر بزرگش که به هنگام پادشاهي نادر، براي جانشيني پدر نامزد شد - و سرنوشت وي را همه ميدانند! - واگذار شد و او بيگمان تا بوده، چه در زمان ولي عهدي و چه هنگام نابينايي و خانهنشيني به گونهاي اگر چه کمرنگ و دلسردانه به موقوفهي پدر رسيدگي ميکرده است و چون به دستور خويشاوند خونخوار خود، علي شاه به همراه برادران ديگر خود کشته شد، پسر وي شاهرخ، که به خواست خدا و دلسوزي دشمن جان در برد، برابر يادکرد نهادکنامه، سرپرستي موقوفهي پدربزرگش را بر دست داشته است.
شاهرخ ميرزا که تا سال 1218 زنده بود، اگر چه به سختي درگير کار پادشاهي اندک مايهي خويش بوده و به ناچار بازيچهي فرماندهان بزرگي جوي گرداگرد خود بوده است، که يکي او را کور و خانهنشين ميکند و ديگري وي را به شاهي برميدارد، نه شاه ايران و خراسان که شاه مشهد و از اين هم کمتر، با اين همه در برخي از نوشتهها، سندها، تاريخها، به ناموارهي «شاهرخ بهادرخان» ناميده شده و چون از سوي مادر، صفويزاده بوده در آن ستيزهجوييهاي پيرامونيان خويش، بهتر آن دانسته که از يادکرد نادري و افشاري بودن بگذرد و برابر پذيرش مردم زمان و پسند وابستگان بارگاه پيشواي هشتم، خود را به خاندان مادر سرافراز داند. (28)
اگر چه از کارکرد وي در سرپرستي موقوفهي پدر بزرگش نشاني در دست نيست، ولي چنان که نوشتهاند گورابهي پولادي آرامگاه نادر را پيدا نيست به چه انگيزه از جاي درآورد و با افزودن نگينهايي چند و نوشتن يادکردي بر گرد گورابه، آن را به بارگاه پيشواي هشتم براي جاسازي بر روي خوابگاه پاک امام، پيشکش نمود (29)
در اين باره محمد حسين قدوسي در «نادرنامه» آورده است: «... علي قلي خان در زمان پادشاهي خود آرامگاه نادرشاه را خراب نمود و ضريح مزبور مدتها بلااستفاده بود تا شاهرخ پس از استقرار به مسند سلطنت، در سال 1161 آن را وقف نموده و بر روي قبر مطهر حضرت رضا (ع) انتقال داده است. (30).
روشن است که نخست بر روي آن کارهايي هنري انجام شده و آن را به شايستگي آراسته کرده و به بايستگي پيراستهاند تا پيشگاه امام را در خور باشد:
«... و در هر گوي آن چهار دانه ياقوت و يک دانه زمرد نصب شده و دانهها در ورق طلاي ضخيمي قرار گرفته، مثل نگيندان انگشتر و آن را در روي فولاد ضريح نصب کردهاند، در بالاي سر درب ضريح کتيبهاي است در دو سطر به خط نستعليق، چهار دانگ طلاکوب شده، بدين عبارت: «نيازمند رحمت ايزد مستعان و تراب اقدام زوار اين آستان ملايک پاسبان شاهرخ الحسيني الموسوي بهادرخان. به وقف و نصب اين ضريح و قبههاي مرصع چهارگوش ضريح مقدس مبارک موفق گرديد. سنهي 1161» (31)
اين شاهرخ ميرزا به جز اين که سرپرستي موقوفهي پدربزرگش را بر گردن داشته است، خود نيز در سال 1189 هجري وقفنامهاي پديد آورده است که در آن بدين ناموارهها ناميده شده:
«... السلطان بن السلطان، الخاقان بن الخاقان، السلطان شاهرخ شاه الموسوي الحسيني ادام الله ظلال اجلال دولته و سلطنته».
و در نهادکنامهاش همگي مانده ريگ خود را در کلات، بر مردم باشندهي آنجا وقف کرده است و پاداش آن را به روان «فاطمة الدوراني نواب عليه طاب ثراه، والدهي بندگان ثريا مکان... هبه و بخشش نمايند. ذي قعده 1189».
به دنبال شناسايي و برشماري سرپرستان اين نهادک، بدين پندار روي ميآوريم که پس از سال 1218 که شاهرخ به انگيزهي زرجويي آغامحمدخان قاجار شکنجه ديد و درگذشت، شايد يکي از سه پسر او، قهار قلي ميرزا، کار سرپرستي موقوفهي نياي بزرگ خود را بر دست گرفته باشد؛ از آنکه دو پسر ديگر شاهرخ، نصرالله ميرزا و نادرميرزا، پيوسته در کار لشکرآرايي و انديشهي فرمانروايي و زرجويي بودند و بدين روش نميتوانستند سرپرست نهادک ياد شده باشند! ولي قهار قلي ميرزا که در انديشهي زر و جاه نبوده ميتوانسته به خداياري و درونگرايي روي آورد، چنان که، خود نيز در سال 1240 ه موقوفهاي در برپايي سوگواري حسين بن علي (ع) پديد آورده است که در نهادکنامهي آن، او نيز مانند پدرش خويش را از تبار صفويان مينمايد و از افشار بودنش نامي به ميان نميآورد! در اين وقفنامه پس از پيش سخني استادانه در بخش يادکرد نام واقف چنين آمده است:
«... لهذا زبدهي سلاله جلالت و بسالت و قدوهي نتيجهي شوکت و سلطنت، افتخار عظماء الفخام، سرور کبراء الکرام، نواب مستطاب عالي مقام، اعني چراغ خانوادهي صفوي - انار الله برهانهم - قهار قلي ميرزا، ضاعف الله حسناته، ابنشاهرخ شاه - اعلي الله مقامه - به عنايت هدايت توفيق يزداني و سعادت قيادت قائد تأييد رباني از روي صفاي نيت و خلوص طويت - قربتا الي الله تعالي - وقف صحيح شرعي مخلد و حبس صريح ملي مؤبد فرمود...»
اين وقفنامه را گواهاني چند، از آن شمار پسر و نوهي واقف، مهر و پشتيباني کردهاند. اين دو تن محمد مهدي ميرزا و حاج محمد علي ميرزا پسر و نوهي قهار قلي ميرزا بودهاند که به پندارم ميتوانند يکي پس از ديگري سرپرست موقوفههاي پدر و پدربزرگان خود باشند. اگر قهار علي ميرزا در 1250 هجري درگذشته باشد، دست کم، فرزند او تا 1280 و نوهي وي تا 1310 يا بيشتر زنده بودهاند.
اينک پسنديده است براي پيگيري متوليان شناخته شدهي موقوفهي نادر قلي خان افشار از نوشتههاي بخش اسناد وقفي ادارهي کل اوقاف خراسان رضوي کمک بگيريم.
در پوشههاي اسناد گردآورده شده، شماري از کهن نوشتههايي ارزنده، با پيگيري بسيار جستهام که نمايانگر افت و خيزهايي در جابهجايي سرپرستان اين نهادک و کم و افزون گشت درآمد آن و چگونگي هزينه کرد آن و بسياري از آگاهيهاي تاريخي ديگر است. و اين کمترين اگر چه همهي آنها را، با خواستاري، بررسي و دستهبندي کردم، ولي سوکمندانه در اين نامهها، که همه از دست و زبان شاهزادگان افشاري پديد آمدهاند، سندي که به سدهي سيزده پيوسته باشد، پيدا نشد و همهي آنها در سدهي چهاردهم - از 1313 تا 1350 هجري نوشته شدهاند، بنگريد:
1. برابر سند شمارهي 4487، که در شمار اين نوشتههاست، در سال 1313، شاهزاده محمد هاشم ميرزا افشار متولي موقوفهي نادرشاه بوده است و در اين زمان، نواب حاجي قلي ميرزا فرزند نواب حيدر قلي ميرزا وکيل بوده است. اين نوشته گوياي اين مطلب است که نادر قلي ميرزا محوطهي باغ نادري را 90 ساله به «حاجي ميرزا عبدالله، متولي بالاستقلال مسجد جامع کبير ارض اقدس» به اجاره داده است و بزرگاني شناخته شده چون محمد باقر الرضوي «مجتهد» و حاجي ميرزا حبيب مجتهد و آقا شيخ اسماعيل مجتهد آن را گواهي کردهاند.
2. پس از سند ياد شده، تا سال 1322 هجري نوشتهاي بر جاي نيست. از اين سال، سند شمارهي 4489 بر جاي است که در صفر 1322 نوشته شده و در بردارندهي مصالحه نامهاي است ميان شاهزاده حاجي نادر قلي ميرزا و شاهزاده محمد حسن ميرزا دربارهي اجارهي همگي باغ «مقبرهي جد اعلاي» خود نادرشاه که اين کار به اذن و اجازهي جناب مستطاب شريعتمدار آقاي
حاجي ميرزا طاهر مجتهد، انجام شده است. يادکرد نام مجتهد زمان در اين سند و به ميان نيامدن نامي از متولي، شايد گوياي اين باشد که شاهزاده محمد هاشم ميرزا سرپرست اين نهادک ديگر در اين جهان نبوده است و تا برگزيده شدن سرپرست شايستهي ديگري از ميان شاهزادگان نادري - که پيداست کم نبودهاند و با هم در به دست گرفتن توليت، برابرکوبي داشتهاند! و پيداست که چون فرزندان پسر رشتهي پيوستهي نادرشاه که ميتوانستهاند پشت در پشت سرپرست نهادک وي شوند يا از ميان رفته بودهاند يا به انگيزهي در هم آميختگي و گذشت 162 سال از زمان نادر تا آن هنگام، نزديکترين وشايستهترين آنان شناخته نميبود - از اين رو تا پديد آمدن آن که شايستگي دارد، سرپرستي و نگرش در کارکرد نهادک به حاکم شرع واگذار ميشده است.
3. سند شمارهي 4487 مصالحهنامهاي است که در رمضان سال 1323 هجري، ميان نواب حاجي نادر قلي ميرزا و شاهزاده سلطان محمد ميرزا فرزند نواب محمد ولي ميرزا، متولي موقوفات نادرشاه، که همگي «حق و حقوق و بهره ونصيبي» که از گذر حقالتوليه، داشته به درازاي سي سال به گونهاي که در اين نوشته آمده، به حاجي نادرقلي ميرزا به مصالحه واگذار کرده است. رونوشت اين نوشته، از سوي رياست اوقاف خراسان و سيستان با دستينه و مهر «دفتر اوقاف خراسان» گواهي شده است.
4. سند شمارهي 4491 گوياي اين است که که در شوال 1323 هجري «نواب والا شاهزاده حاجي نادر قلي ميرزا، متولي موقوفات نادرشاهي» بوده است. اين نوشته، رسيدي است که در برابر اجاره بهاي يک قطعه از زمينهاي وقفي باغ آرامگاه نادرشاه از سوي حاج عبدالله متولي مسجد گوهرشاد به سرپرست اين نهادک پرداخت شده است.
درخور يادآوري است که سلطان محمدميرزا که در رمضان سال ياد شده سرپرست اين نهادک بوده است، در ماه شوال همين سال، در سند بالا از حاجي نادر قلي ميرزا با ناموارهي «متولي» ياد شده است. با اين که در نوشتههاي سالهاي پس از اين تاريخ، اين سلطان محمد ميرزا باز هم سرپرست موقوفهي نياي بزرگ خود بوده است ؟!
5. سند شمارهي 4490 که در شوال 1327 هجري بر گونهي مصالحه نوشته شده است؛ مصالح، حاج نادر قلي ميرزا و مصالح له شاهزاده محمدحسن خان است. اين نوشته از سوي بزرگان زمان گواهي شده است و رونوشت آن که در دست است با خطي خوش و مهري روشن از سوي ميرزا حسن برسي مجتهد، پشتيباني شده است. اين مصالحه نامه نيز دربارهي يک قطعه از زمينهاي آرامگاه نادر شاه است.
6. سند شمارهي 4486 گوياي اين است که شاهزاده سلطان محمد ميرزا، متولي موقوفهي نادرشاه، در رمضان 1328 هجري از مصالحه نامهي رمضان 1323 ياد ميکند که ميان وي و حاجي نادر قلي ميرزا انجام شده است و برخورداريها و بهرههاي خويش را از اين نهادک به وي واگذار ميکند و آن را با يادکرد دوباره، پشتيباني ميکند. اين سند را دفتر اوقاف خراسان با تمبرهايي در نمودار «معارف» به ارزش دو قران و پنج شاهي مهر زده است. با نگرش به اين نوشته، پديد ميآيد که در نوشتهي شمارهي 4491 کاربرد ناموارهي «متولي» براي نادر قلي ميرزا نادرست است؛ چه سلطان محمد ميرزا، در آن سال سرپرست اين موقوفه بوده اسثت.
برابر سندهايي که در دست است اين سرپرستي تا سال 1348 به درازا کشيده، اگر چه در اين ميانه، نادر قلي ميرزا، پيوسته وي را در تنگنا داشته است و مطابق آن چه بر گونهي کارپردازي از متولي پذيرفته و پيماننامهها، گوياي آن است و گواهي بزرگان زمان بر آن نگاشته است، رفتار نميکرده و از انجام دادن بر گردن گرفتههاي بايسته، آشکارا سرپيچي ميکرده است. به خوبي پيداست که سرپرستي نهادک نادرشاه را شايستهي خود ميدانسته است. چنين است که در سند شمارهي 248 جماديالثاني 1330 شيخ محمد حسن برسي مجتهد مينويسد:
«مخفي نماند که چون بين نواب حاج نادر قلي ميرزا و نواب سلطان محمد ميرزا گفتوگو بود در باب موقوفهي نادرشاهي و به ديوان خانهي اعظم رجوع نموده و طرفين الزام داده که به محضر احقر حاضر شده، طي گفتوگو شود...»
بر اين گونه که سند شمارهي 3824 جماديالاولي 1330 نشان ميدهد، فراخواندن دو تن ياد شده از سوي حاکم شرع، به دنبال دادخواستي بوده که سلطان محمدميرزا، متولي موقوفهي نادرشاه، به دارالشرع داده است. در اين نوشته، وي به ناچار براي بازستاندن بهرههاي سرپرستانهي خويش «آقا ميرزا مصطفي نظام العلماء» را به کارگزاري خويش برميگزيند تا نام برده «... در خصوص ترافع شرعي و عرفي نمودن با حاج نادر قلي ميرزا و مطالبهي مال الالتزام مشاراليه بغايت منافع سهمي موقوفهي مزرعهي دهشک و همچنين مطالبهي حقوق شرعيهي شخصيهي موکل مزبور از حاج نادر قلي ميرزا و همچنين در خصوص جواب دادن از دعاوي موهومهي مشاراليه به قانون شرع مقدس...» گام پيش گذارد. اين سند کوتاه را دو تن از مجتهدان زمان مهر و امضا کردهاند: يکي با مهر «حسن» که همان شيخ محمدحسن برسي است و ديگري با مهر: «العبد محمد بن ابراهيم بن محمد الرضوي» که گمان ميرود از پيوستگان بارگاه رضوي بوده است.
به دنبال اين دادخواست در ماه شوال 1330 ه، آن چنان که از سند 251 بر ميآيد، بار ديگر «شاهزاده حاج نادر قلي ميرزا» بر گردن ميگيرد که به پيمانهاي پيشين رفتار کند و ندادههاي گذشته و دادنيهاي آينده را به سرپرست اين نهادک بپردازد. از اين سال تا پايان پيماننامه سالي 20 تومان افزونتر بپردازد و اگر به گفتهاش رفتار ننمايد، پانصد تومان پرداختني باشد. اين نوشته را 12 تن از بزرگان مشهد گواهي کردهاند. سواد اين پيماننامه با نشان شير و خورشيد و مهر رياست اوقاف خراسان و سيستان در دست است.
يادآوري ميکند که پارهاي ديگر از اين نوشتهها در زمينهي ناسازگاريهاي دو تن از شاهزادههاي نادري است براي سرپرستي موقوفهي نياي بزرگ خود که چند سال پس از اين نيز پيوستگي دارد و گوياي درگيري سلطان محمدميرزا، سرپرست اين نهادک با نادرقلي ميرزا، کارگزار وي است. سند شمارهي 237 که در 13 ذيقعدهي 1333 هجري نوشته شده گوياي ناتواني سرپرست موقوفه در کارهاي آن است؛ به گونهاي که کارگزاران موقوفه به وي نگرشي نداشته، پاسخ وي را در جستن بهرهي خويش نميدادند و او از حاکم شرع آن زمان مشهد «ميرزا ابراهيم مجتهد» ياري خواسته است و اين بزرگ، در اين زمينه نامهاي نوشته و سفارش وي را به در دست دارندگان روستاي دهشک مينمايد! بنگريد:
«هو الله تعالي، مباشرين موقوفهي مزرعهي دهشک را اعلام ميشود: نواب سلطان ميرزاي نادرشاهي، متولي موقوفهي مزبوره
ميآيد به مزرعهي مزبوره، ان شاءالله تعالي رعايت حدود و حقوق نواب مشاراليه و نواب حاجي نادر قلي ميرزا واقع شده است، يک صحرا از جمله ده صحراي مزرعهي دهشک بايد تصرف نواب مشاراليه داده شود که زراعت نمايد و منافع و عايدي آن را از بابت حقوق خود استيفا نمايد، لهذا کسي با مشاراليه مزاحمت نخواهد داشت، بلکه همه با مشاراليه مساعدت و همراهي خواهند نمود، زياده نگاشته نميشود.»
آن چه از سند شمارهي 236، نوشته شده در صفر 1331 هجري، بر ميآيد اين است که به دنبال دادخواهيهاي پيوستهي سلطان محمدميرزا از نادر قلي ميرزا در نپرداختن بهرهي سرپرستانهي وي، کارگزار اين نهادک ميپذيرد که براي پرداخت آنچه بر گردن وي است، يک صحرا از ده صحراي مزرعهي دهشک «به نواب سلطان محمدميرزاي متولي موقوفات نادرشاهي، متعلق بوده باشد که از حال تحرير الي بيست و سه سال کاملالشهور، منافع و مداخل آن را از بابت نقد و جنس اين جانب حاج نادرقلي ميرزا محسوب و به هيچ وجه در مدت مزبوره، هيچ يک از ديگري ديناري نخواهد...». با اين همه، پيداست که تا ذيقعدهي 1333 ه مباشران موقوفهي دهشک، يک دهم زمين را به سلطان محمد ميرزا واگذار نکرده بودهاند و پس از آن نيز اميدي بر اين واگذاري نبوده است؛ چون برابر سند شمارهي 245 نوشته شده در ذيقعدهي 1335 هجري، سلطان محمدميرزا ناچار ميشود آقا شيخ حسن مجتهد کاشاني را براي ديدهوري (نظارت) نهادک نياي بزرگ خويش برگزيند تا «... در مدت مرقومه، ده سال، به نظارت ايشان منافع و عايدات موقوفات به مصارف موقوف عليهم برسد و صيغهي شرعيه مراتب مرقومه واقع گرديد...».
در پيگيري تاريخي کار سرپرستي اين نهادک به سند شمارهي 261، نوشته شده در جدي 1337 ه ق، ميرسيم که در آن از سوي ايالت خراسان و سيستان با شمارهي 11039 و به مهر و امضاي قوام السلطنه به علي اکبر بيک جلودار دستور داده شد که «چون سه زوج و فرد از قريهي شهر طوس که جزء موقوفهي نادري و توليت آن با سلطان محمدميرزا است و بر حسب تعيين مشاراليه [متولي] موقوفهي مزبوره بايد به تصرف غلام محمد ميرزا نايب متولي داده شود، علي هذا به موجب اين حکم سه زوج و فرد موقوفه را به تصرف مشاراليه بدهيد که به نظم و نسق آنجا مشغول شود.» ربيع الاولي 37 جاي مهر، قوام السلطنه.
پس از اين، نامههايي بر گونهي رسيد حقالتوليه سقاخانهي نادري در دست است که در سالهاي 1337 تا 1341 نوشته شده است و به مهر سلطان محمد ميرزاست. از اين رسيدها پيداست که «قوام السلطنه» والي خراسان، به گونهاي پيگير در کار سرپرستي موقوفهي نادرشاه و هزينه کرد و رسيدگي به ساخت و ساز ساختمان آرامگاه وي، نگرشي نزديک و کاربردي داشته است و آن چه بهرهي سرپرست آن ميشده نيز بدون فرمان او از سوي شجاع التوليه (؟) پرداخت نميشده است.
در شمار اين نوشتهها سندي است به شمارهي 263 اين سند فرماني است از سوي ايالت جليلهي خراسان «احمد قوام السلطنه»، نوشته شده در صفر 1338 هجري، براي ويران کردن ساخت و سازهاي نابايست و ناشايستي که در باغ آرامگاه انجام شده است، و نيز براي بازسازي آن به شاهزاده «حاجي مرتضي ميرزا، مباشر و متصدي بناي مقبره» اجازهي پيگيري کار داده است. بنگريد به روگرفت اين فرمان که خود از سوادنامهي 9618 - ايالت به وسيلهي دفتر اوقاف خراسان در سال 1302 خورشيدي فراهم آمده و مهر شده است.
از ربيعالاول 1340 هجري سند شمارهي 240 را داريم که سلطان محمدميرزا افشار متولي موقوفههاي نادرشاه که پس از سالها درگيري با شاهزادگان نادري در کار سرپرستي و نگرش و ديدهوري بر هزينهکرد درآمد آن، ميپذيرد که به انگيزهي سالخوردگي و افتادگي «از رسيدگي به امورات موقوفه بازمانده و از عهدهي تکاليف معينه نميتوانم برآيم...»، بنابراين با خواست خود و خشنودي درون «... شاهزاده درويش علي ميرزا منصور نظام افشار را نايب شرعي خود قرار ميدهم که در تمام امور موقوفه، جزء و کلا رسيدگي کرده... و حقالتوليه به اين جانب قصور کردند... نيابت از ايشان خلع خواهد شد،=
و در ضمن، شرط شرعي شد که شاهزادهي مذکور هر پانزده روز، يک مرتبه به نظارت سرکاران، شاهزاده محمدعلي ميرزا و شاهزاده اسماعيل ميرزا و شاهزاده محمدحسين ميرزا و شاهزاده اميرمحمد ميرزا، که اصلح اولاد باشند و خود متولي، تمام دخل و خرج خود را تعيين نموده صحة و صواب ديد ايشان را شرط اعظم بدانند...» اين سند با مهر سرپرست آن، سلطان محمد بن محمد ولي، و چند مهر ديگر گواهي شده است.
ولي چنان که پيش از اين گفتيم برخي از شاهزادگان نادري، پيوسته با اين متولي ديرسال موقوفه سر ناسازگاري داشتهاند، به گونهاي که يکي از آن شمار، محمدعلي ميرزا شاهرخ شاهي، از علماي اصفهان گواهياي بر بايستگي و شايستگي خويش در کار سرپرستي موقوفهي نادر شاهي فراهم ميآورد و سند شمارهي 332 که در شوال 1342 هجري برابر با جوزاي 1303 خورشيدي گوياي گواهي چند تن از آنان است. آن چه از اين گواهينامه درخور يادکرد است، گواهي يحيي النوري ابن عبدالکريم است که بخشي از تاريخ را آورده و يادکرد آن پسنديده مينمايد: «بسم الله الرحمن الرحيم، اين احقر بر طريق جزم ميدانم و اطلاع کامل دارم که جناب شاهزاده که نواب محمدعلي ميرزا ميباشيد فرزند بلاواسطهي مرحوم جعفر قلي ميرزا و آن مرحوم فرزند بلاواسطهي مرحوم طهماسب ميرزا که مرحوم فتح علي شاه چشمهاي او را بيرون آورده بودند و آن مرحوم فرزند نادر سلطان فرزند ارشد شاهرخ شاه بود و شاهرخ شاه فرزند بلاواسطهي رضاقلي ميرزا و رضا قلي ميرزا فرزند بلاواسطهي نادر شاه بود و خود، او را کور کرده بود و شما امروز از سايرين اکبر و اقرب به مرحوم نادرشاه افشار ميباشيد و در اين مطلب هيچ شکي و شبههاي از براي احقر نيست. حرره هذاه عندنا الاحقر يحييالنوري حفي عنه في 15 شهر شوال المکرم 1342».
اين محمدعلي ميرزاي نادري (شاهرخ شاهي) گواهينامه را به همراه نامهاي - که در دست است - در شوال 1342 هجري براي «رياست معارف و اوقاف خراسان و سيستان عرضه ميدارد» در اين نامه که سراپا درود و سپاس و آرزومندي و ستايش و فرخ باد گفتن است! شاهزاده اسماعيل ميرزا را نايب التوليه ميشمارد و يادآور ميشود که «اميدوارم اول خدمتي که از حضرت عالي به عتبهي مقدسهي حضرت رضا عليهالسلام شود، انتزاع اين موقوفه باشد از يد غاصبين و حيف و ميل کنندگان و تسليم دادن به جناب شاهزاده معزي اليه...» (سند شمارهي 244).
شگفت آن است که در اين سالها، هنوز سلطان محمد ميرزا، سرپرست اين موقوفه بوده و پس از اين نيز تا سال 1348 و شايد چند سالي پس از اين بر جاي بوده و سند شمارهي 260 که به تاريخ جماديالاخره 1348 هجري نوشته، گوياي اين است که نامبرده به انگيزهي «کبر سن و ضعف قواي بدنيه» نميتواند به وظيفهي توليتي خود در رتق و فتق امور موقوفه رفتار داشته باشد و قوه ندارد که بتواند موقوفه را اداره کند و از تصرف اشخاص که به غير حق و وجه شرعي تصرف کردهاند انتزاع نمايد، در تاريخ زير حاضر گرديد نواب سلطان ميرزا مرقوم و بالطوع و الرغبه نواب مستطاب والا شاهزاده محمد حسين ميرزا امير الشعراء (نادري) را نايب خود قرار داد در امور توليتي خودش...». اين نوشته به مهر بزرگان زمان گواهي شده است و رونوشت آن که در دست است به تاريخ 9 دي ماه 1308 به دستينهي فرخي و مهر دفتر اوقاف خراسان است.
در شوال همين سال از حاکم شرع آن زمان مشهد شايد شيخ محمد حسن مجتهد برسي - به نشانهي جاي مهر که
«محمدحسن» است - براي نواب خان بابا خان اميرالشعراء، که شايد همان محمدحسين ميرزاي ياد شده در بالا باشد، برابر تبارنامهاي که براي وي بر شمرده شده او را شايستهي جايگزيني سلطان محمد ميرزا متولي موقوفه ميداند. به بخشي
از اين نامه بنگريد:
«... در اين اوان سلسله نسب اولاد واقف و اقربيت يکي از آنها با ملاحظهي اکبريت غير معلوم ولي نواب فخامت نصاب آقاي خان بابا خان اميرالشعرا که الحق محي مراسم و شؤون سلاطين عجم خصوص سلسلهي جليلهي افشاريه و يادگاري از فردوسي طوسي به شمار ميرود ابا و اما [اقرب] به واقف و برادر واقف به طوري که شايع است ميباشد. از طرف اب، ابوالقاسم خان بن خان بابا خان بن حسين قلي خان ابن نظر علي قلي خان عادل شاه ابن ابراهيم خان، برادر شاه تاجدار مغفور نادرشاه. از طرف مادر بنت محمدباقر ميرزا ابن هدايت الله ميرزا ابن نادر سلطان ابن شاهرخ شاه ابن رضا قلي ميرزا ابن نادرشاه افشار انار الله برهانهم... [بدين شمار، نامبرده] رشدا و کمالا از ساير معروفين و مشهورين منتسبين خاندان ابدبنيان ميباشد، توليت موقوفات به سيرهي سابقه و مضامين سواد مرقوم مختص به معزي اليه است...». اين رونوشت را در تاريخ 21 اسفند 1308 فرخي رئيس اوقاف ايالتي خراسان دستينهي نهاده است و مهر دفتر اوقاف خراسان نيز زير آن ديده ميشود.
باز هم در شوال سال 1348 هجري، بازنويس سندي است به شمارهي 259 که گوياي اين است که خان بابا خان ياد شده خودش را به «آيت الله اعظم آقاي حاج شيخ مرتضي مجتهد آشتياني» بدين گونه ميشناساند: «... در اين اوقات سلطان محمد ميرزا، که عم اين بنده ميباشد، متولي موقوفهي مزبوره است و مشاراليه وکالت و نيابت توليت خود را به اين بنده واگذار نموده که موادش در سواد نوشتهي ادارهي اوقاف خراسان که در جواب ايالت کبري - دامت شوکته - نوشتهاند ميباشد که از لحاظ مبارک گذشت. متمني است چنان چه از نوشتجات ملحوظ و به علاوه آنچه از داخل و خارج معلوم و مبرهن است که اين بنده به حسب رشد و کمال نسبت به ساير اولاد، ارشد و اکمل ميباشم و استحقاق اين موقوفهي اجدادي خود را دارم. دست خط فرماييد که جمعي از اولاد فقير اين سلسله دعاگو خواهند بود».
در کنارهي اين درخواست، مجتهد ياد شده افزوده است: «بسم الله الرحمن الرحيم، مراتب کماليهي جناب عالي، حاجت به تصديق حقير را ندارد و از اولاد مرحوم نادرشاه هم مسموع نشده کسي باشد که لياقت اين مقام را داشته باشد. با لحاظ وکالت و واگذاردن عم اکرمتان، سلطان محمدميرزا، توليت را، حسب المرقوم الجوابيه و برحسب سلسلهي بطون مقدم داشته باشد و لذا علي وجه الاتم مقتضي است که توليت موقوفهي مزبوره حقا ارجاع به جناب عالي شود و حق بمن له الحق عايد گردد و الله العالم. حرره الاحقر الشأني في ليلة 18 شوال المکرم 48 مرتضي بن محمد حسن»
درخور يادآوري است که اين همه تکاپو براي کار سرپرستي اين موقوفه و در برابر هم ايستادن و شايستهتر دانستن خويش از ديگران، در ماهها و سالهايي که از سويي سلطان محمد ميرزا، متولي موقوفه، پير و ناکارآمد شده بود و شاهزادهاي تازه برآمده، به نام اسماعيل ميرزا افشار از سوي نواب محمدعلي ميرزا شاهرخ شاهي، که به گونهاي برابر گواهي علماي اصفهان، خود را متولي ميدانسته، به نيابت توليت و وکيل شرعي وي درجماديالثاني 1342 برگزيده شد و از همين اسماعيل ميرزا است که در سند شمارهي 252 به همراه نامهي شمارهي 1499 - 21 / 9 / 1304 ادارهي معارف و اوقاف بدين گونه ياد شده: «... چون امر موقوفات نادرشاه افشار به واسطهي مداخلات نامشروع بعضي اشخاص مختل... شده و تقريبا در شرف اضمحلال درآمده بود و نيز چند سال بود که شاهزاده اسماعيل ميرزا افشار بنا بر توليت و نظارت مستقلهي شرعيه که داشتند متظلم و متشکي بودند و بالاخره پس از مدتي تعقيب رسمي در تاريخ 4 سنبلهي 1304، ادارهي اوقاف در تحت نمرهي 694 اظهارات ايشان را تصديق نمود و کرارا از طرف وزارت جليلهي اوقاف امر به احقاق حق ايشان شده بود. دولت و تودهي ملت نيز علاقهي مخصوص به ترميم مقبرهي مرحوم نادرشاه و اصلاحات موقوفهي مذکوره داشتند، لهذا من باب حفظ و صيانت موقوفات مذکوره و کوتاه کردن ايادي غاصبانه و مطامع آنها پس از يک سلسله مذاکرات طولاني و چندين روز تبادل آرا و
افکار مصرح و منافع موقوفهي مذکوره در اين ديده شد که قرارداد ذيل بين نواب والا شاهزاده اسماعيل ميرزا نايبالتوليه و نظارت موقوفات نادري و ادارهي محترم معارف و اوقاف خراسان توسط جناب مستطاب آقاي ملکزاده رئيس محترم معارف و اوقاف خراسان منعقد و مجري شد...». اين پيماننامه در 9 شماره نوشته شده و در يادآوريهاي آن هر يک در نگهداشت اين موقوفه هر يک از دو سو بايستگيهايي بر گردن گرفته است.
نيز در آبان همين سال، برابر جمادي الاولي 1344 هجري، از سوي ادارهي اوقاف خراسان با شجاعالتوليه، متصدي موقوفات نادر، در آن سالها، همخواني شمار درآمد موقوفه در سند شمارهي 253 نگاشته شده که چون گوياي پارهاي از دانستنيهاي بايسته براي خواننده و پژوهنده است، روگرفت همهي اين سند را در پايان اين نوشتار آوردهايم.
به دنبال اين نوشتهها رونوشت خوش نگاشتهاي است، در دو برگ، از سوي ادارهي ماليهي خراسان به ادارهي معارف و اوقاف خراسان در حفظ و نگهداري رقبههاي موقوفهي نادري و سفارش و واگذار کردن به فزونبهرگي (مساوي مزايده) به آن و در اين ميان ويژه کردن درآمد چند سالهي آن به بازسازي آرامگاه نادرشاه، وآن چه کم آيد از عوارض نواقل بلديه، کارسازي گردد و براي نگهداري ساختمان سالي پنجاه تومان به کار گرفته شود و پس از بازسازي آرامگاه از درآمد موقوفهي دهشک، مدرسهاي به نام نادرشاه ساخته شود و نيز:
«.. راجع به موقوفهي شهر طوس که به موجب حکم عدليه از تصرف متولي موقوفات نادري خارج شده مقتضي است مطالعات عميقي داير به وضعيت حقوقي موقوفه و راه قانوني که براي استرداد آن موجود ميباشد به عمل آورده نتيجه را راپرت دهيد...».
در زير اين رونوشت جاي مهر و امضاي وزارت ماليه نوشته شده و پيداست که نامه تاريخي نداشته و سواد آن در تاريخ 25 / 7 / 1305 به ادارهي معارف و اوقاف خراسان فرستاده شده با امضاي خليل ثقفي و مهر (وزارت معارف و اوقاف و صنايع مستظرفه 1339).
در اين جا بايسته مينمايد يادآوري کنم که شايد بدين گونه بوده است که پارهاي از رقبات اين موقوفه و مانند اين «موقوفه پريزاد خانم، موقوفهي گوهرشاد خاتون و...» گاهي با فرمان کارگزاران، بخشي از موقوفه جدا ميشده و به کسي که ميخواستند به گونهاي او را گرامي دارند، واگذار ميکردند و گاه آن را همچون تيول و سيورغال به فرمانده يا سرداري ميبخشيدهاند، و گرنه مردم کوچه و بازار نميتوانستهاند يا نميخواستهاند که بخشهاي بزرگي از اين موقوفه را که شامل روستا و خانه و آسياب و آلازها زمين کشاورزي بوده يا 220 دکان را يکجا از موقوفه بيرون آورند چنان که يک مغازه از آن شمار بر جاي نماند ؟! چنين پيشامدي براي زمينهاي گرد آرامگاه نادر نيز ميتوانست پيش آيد. اگر قوامالسلطنه ايالت خراسان، در دههي چهارم سدهي چهارده قمري به اين کار سترگ نگرش نميداشت و دستور بازستاني زمينهاي گرد آرامگاه و ويران کردن ساختمانهاي ناهمگون که ضمن آن دستدرازي به موقوفه بوده و بازسازي آرامگاه و درست کردن باغي گرد آن نميداد، بيم آن ميرفت که جاي آرامگاه او نيز به داراييهاي خودي در ميآمد. اينک سندهاي 243 و 244
نوشته شده در ارديبهشت 1304 هجري که ميان وزارت معارف و اوقاف و وزارت جليلهي داخله بر پايهي گزارش ادارهي معارف و اوقاف خراسان، گفته و شنيده شده، بر جاي است و در اين زمينه سخنها و دستورهاي داده شده گوياي آن است.
واپسين برگي که از نوشتههاي ديرسال اين موقوفه به دست است، گزارش گونهاي است از کارکرد کارگزاران و سرپرستان آن و واگذار شدن آن به نهادهاي کشوري که در آبان ماه 1321 ه (به گمانم) از سوي ادارهي اوقاف مشهد آماده شده است. برابر اين گزارش در تاريخ 21 ذيقعدهي 1333 ه براي بازسازي آرامگاه نادر شاه افشار، «.. قانوني تحت شش ماده از تصويب مجلس ميگذرد و مطابق آن اختياراتي به ادارهي اوقاف و دارايي و ايالت خراسان داده ميشود و به استناد قانون مذکور در سنوات 1296 الي آخر 1299 خورشيدي، ايالت وقت خراسان (قوامالسلطنه) اقدام به عمل نموده ابنيه و عمارات واقع در اراضي مقبره و اطراف آن را به مساحت تقريبي پانزده هزار متر مربع از تصرف اشخاص خارج و مسطح ساخته و از محل درآمد نواقل و دارايي شهر مشهد، بناي باغ و مقبره را ساختمان و از همان موقع هم به استناد قانون مذکور، موقوفات مختصري هم که از اوقاف نادري باقي بوده است، ادارهي دارايي به منظور استهلاک هزينه، تصرف نموده است».
پس از انجام ساختمان، باغ و مقبره، حدود سال 1300 خورشيدي، به تصرف ادارهي اوقاف بوده و ساليانه ادارهي دارايي مبلغ شش هزار ريال براي حقالشرب و حقوق باغبان ميپرداخته است...» بيگمان از درآمد موقوفه دهشک که در دست ادارهي ماليه بوده است.
در پايان اين بخش پژوهش ميافزايم: چنان که پيش از اين آمد، پيگيري کار اين موقوفه و هزينهکرد درآمد آن، (موقوف عليهم)، نگهداشت و بازسازي آرامگاه واقف آن، و آبرساني به سنگاب نادري در پهنه سراي رضوي، به تهران و مجلس و وزارت خانههاي عوايد و ماليه و داخله از سويي و در ديگر سو، وزارت معارف و اوقاف و صنايع مستظرفه که پيوسته نخست و راستين آن بوده است، ميانجامد؛ چون اينان همه پيگيري کار آن را در زنده نگهداشتن نام نادرشاه و بازسازي آرامگاه وي و پيراستن گرد آن از دست درازي بيهوده کاران و چنگ انداختن برخي شاهزادگان نادري و اين که گرد آن برابر دستور ايالت خراسان (قوامالسلطنه) باغي ساخته شود بايسته ميدانستهاند، ادارهي معارف و اوقاف خراسان نيز در کوتاه کردن دست مرتضي قلي ميرزا نادري که قهوهخانهاي در گوشهاي از باغ درست کرده بود و درآمد آن را براي هزينهي نگهداشت آرامگاه روا ميدانسته، گزارشي به وزارت معارف و اوقاف نوشته و آن وزارتخانه چگونگي را به وزارت داخله و وزارت ماليه نوشته و به گونهاي رسيدگي به اين کار را خواستار شده است. اين نامه داراي نمرهي 2423 و تاريخ 7 ارديبهشت 1304 است که رونوشت دو سند شمارههاي 243 و 244 همراه آن است با امضاي تعلقساز اعظم (؟) و مهر وزارتخانه در زير آن.
در بخشي از نامهي وزارت معارف، ارديبهشت 1304 به وزارت داخله آمده است: «بنابراين متمني است به ايالت جليلهي خراسان در اين باب شرح لازم مرقوم فرماييد که با ادارهي اوقاف مشهد در اين خصوص، کمال مساعدت و تقويت فرموده و به اظهارات شاهزاده حاج ميرزا مرتضي نسبت به اين قضيه ترتيب اثر ندهند و از داير بودن قهوهخانهي وسط باغ ممانعت فرموده و شاهزادهي مشاراليه را به محاکم صالحه احاله دهند تا ادارهي اوقاف مشهد موافق قانون در مقام
جوابگويي برآيد.» محل امضا و مهر وزارتخانه.
و در نامهاي که به وزارت ماليه نوشته شده، آمده است: «.. از قرار راپرت ادارهي معارف و اوقاف مشهد، بناي شاهزاده حاج مرتضي ميرزا در قسمتي از باغ است که باغ مقبره را ناقص کرده و مطابق قانون مصوب مجلس شوراي ملي بايد اين قسمت هم خريداري و جزء باغ شود بنابراين از آن وزارت جليله تقاضا دارد که براي اجراي کامل قانون مقرر فرماييد ادارهي ماليهي خراسان بناي شاهزادهي مشاراليه را به قيمت عادله خريداري و جزء باغ مقبره نمايند و نيز نظر به مادهي سوم قانون مقرر فرمايند، ماهي پنجاه تومان از عايدات دو عشر نواقل شهر مشهد براي اتمام تعميرات مقبره و نگاهداري باغ مقبره به ادارهي اوقاف و معارف خراسان کارسازي دارند تا به مصارف لازمه براي اتمام تعميرات مقبره و نگهداري باغ با نظارت ادارهي ماليه خراسان برسانند...»
گويا، از اين زمان، سرپرستي اين نهادک به ادارهي اوقاف خراسان واگذار ميشود و در شمار «موقوفات متصرفي» جاي ميگيرد؛ به گونهاي که پروندهي مادر آن در بايگاني دفتر نمايندگي اوقاف احمدآباد نشان ميدهد تا سال 1373 خورشيدي، کسي از بازماندگان خاندان نادرشاه، پيگير به دست آوردن کار سرپرستي اين موقوفه نبوده است. تا اين که آقاي محمد سرباز فرزند نادرميرزا با پيگيري بسيار «حکم توليت» اين موقوفه را از ادارهي تحقيق اوقاف خراسان برابر نامهي شمارهي 29 / 64 - 12 / 8 / 1373به نام خود به دست ميآورد و آقاي رضاقلي سرباز را از سوي خود به کارگزاري آن بر ميگزيند، ولي از پيشامدهاي روزگار وي چند سال پس از اين تاريخ در نزديکي هشک (راه توس) در حادثهي برخورد خودرو از ميان ميرود! از آن پس فرزندان وي يا ديگري از افشاريان به دنبال گرفتن توليت نيستند و اين موقوفه با سري پرکشش، نيمه جان، بيآب و کم درآمد، با سرپرستي دفتر نمايندگي اوقاف احمدآباد بر گونهي متصرفي (عام وخاص) کارگزاري ميشود.
روستاي دهشک، که اينک بر جاي ماندهي اين موقوفه بزرگ است، در پنج کيلومتري توس در سوي باختري راه مشهد - توس به گستردگي 20 زوج بر جاي است. اين روستاي وقفي به هنگام سرپرستي درويش علي ميرزا شاهرخ نادري و محمدحسين ميرزا نادري در سال 1313 خورشيدي به ثبت داده شده است با پلاک 55 ناحيهي 10 بلوک ميان ولايت مشهد، در بردارندهي زمينهاي آبيزار و ديمهزار و همهي پيوستهها و وابستههاي آن. اين روستا در گذشته از رودخانهي کشف آبياري ميشده است و اکنون به هنگام بيآبي از آب چاههاي ديگران کشت و کار ميشود و موقوفه، چاه ويژهي خود ندارد، از همهي 20 زوج آن، 14 زوج و يک سوم زوج و ثلث زوج به مساحت 827000 مترمربع در شمار موقوفات آستانه است و دو زوج و يک سوم زوج نيز از دو تن ديگر، به گونهي ملکي است. (32)
برابر گزارشي که کارشناسان ادارهي کل اوقاف خراسان در 22 / 7 / 1364 پس از بازديد دهشک و بررسي چگونگي آن فراهم آوردهاند، چنين آمده است:».. 30 سهم قبلي به 20 سهم تقسيم که دوسوم 25 سهم آن [از مدار 30 سهم] متعلق به موقوفه ميباشد و سهم موقوفه حدود 330 هکتار زمين که توسط اصلاحات ارضي در سال 1344 به صورت اجارهي 99 ساله و در سال 1354 به طور کلي به 72 نفر واگذار شده است. اين روستا قنات نداشته و از طريق کانال از رودخانهي کشف، آب برداشت ميکرده است که به علت خشکسالي از سه سال قبل امکان بهرهبرداري از اين آب نبوده و توسط کشاورزان دو حلقه چاه عميق، در سال 1350 و 1357 (بدون پروانه) حفر و بهرهبرداري ميشود و بيست حلقه چاه نيمه عميق و کمر چاهي توسط تعدادي از کشاورزان در روي سهم زمين خودشان حفر که چند حلقهي آن به علت ريزش و نقص فني غيرقابل بهرهبرداري بوده و از بقيه بهرهبرداري ميشود. حدود يک هکتار توسط يک نفر از کشاورزان جهت تأسيس گاوداري در حال ساختمان، فروخته شده و حدود دو هکتار از اراضي به صورت مسکوني درآمده که يا کشاورزان براي خود ساختهاند و يا
زمين آن را به فرد ديگر فروخته که بعدا به صورت مسکوني تبديل شده است و در حدود 40 هکتار از اراضي باغ احداث گرديده. در نتيجه باقي مانده اراضي در سهم موقوفه، حدود 288 هکتار ميباشد. اعياني که توسط کشاورزان پس از واگذاري به وسيلهي اصلاحات ارضي احداث شده، شامل باغ، خانه، بناي مسکوني، گاوداري در حال تأسيس 20 حلقه چاه نيمه عميق و دو حلقه چاه عميق بدون پروانه ميباشد».
يادآوري ميشود که آن چه در اين گزارش آمده، پيش از پيگيريهاي بايستهي ادارهي کل اوقاف و دفتر نمايندگي اوقاف توس و احمدآباد بوده و بيگمان اکنون اين موقوفه به گونهي ياد شده در گزارش، رها شده نخواهد بود و به کارکرد آن در افزودن درآمد و سر و سامان دادن به زمينهاي کشاورزي و خانهسازي و باغداري رسيدگي کردهاند، اگر چه با نداشتن آب و به هم پاشيدگيهاي گذشتهي آن، درآمدي بسنده نخواهد داشت.
پيگيري ادارهي کل اوقاف خراسان و ادارهي اوقاف مشهد براي سامان دادن به زمينهاي کشاورزي اين موقوفه ازنامهاي که در تاريخ 8 / 11 / 1366 به شمارهي 22110 / 1 به مسؤول امور قضايي و ثبتي اداره نوشته شده، که پس از ابطال اسناد موقوفات (برابر اصلاحات ارضي شاه) براي تنظيم سند با متصرفين موقوفه، به دهشک عزيمت ميکنند، شما نيز از سوي اين اداره، قرارداد لازم با متصرفين و زارعين صاحب نسق تنظيم کنيد».
در پايان اين نوشتهي دراز دامن پسنديده است به ياد بياوريم که نادرشاه افشار با همهي ستيزهجويي و کششهاي جنگجويي و گذراندن همهي زندگي خويش در ميدانهاي نبرد و داشتن درونمايهي جنگ آوري، گاهي رگههاي فرهنگدوستي و دانشپروري در وي پديد ميآمده است، چنان که جز راهآوردهاي ارزندهي چندي که در برگشت از هر کوچ جنگي به آستان پاک پيشواي هشتم پيشکش ميکرده، با تقديم هزاران کتاب به کتابخانهي حضرت رضا (ع) در شمار يکي از کلانترين واقفان کتب خطي و قرآن به آستانهي رضوي است.
برابر آن چه نوشتههاي تاريخي درست به دست ميدهند، نادرشاه چون با پيروزي در جنگ کرنال هندوستان بر محمدشاه گورکاني پيروز شد، پس از پيشامدهاي چند تاج پادشاهي هند را در برابر کرورهاي زر و سيم و گوهرهاي کم مانند فزونمايه به او واگذار کرد، محمدشاه به گونهي سپاس و براي خوشآمد گويي از نادر و بزرگان سپاه وي خواست که از کتابخانهي پادشاهي بازديد کنند، در اين ديدار، پادشاه ايران اگر چه کم دانش بود ولي بينش آگاهانهي وي او را به کتابهاي ارزندهي دست نوشت، رهنمون بود و آنها را ميستود و ميپسنديد. شاه هند به پاسخ يادآور شد که: «هر شمار که بپسنديد و دوست داريد، دستور دهيد براي شما جدا کنند.» و نادر چنين کرد و خود و همراهان وي بدين جدا کردن پرداختند! ميگويند شماري برابر 60 هزار کتاب ارزشمند از همهي دانشها برگزيدند و در جعبههاي چوبي استوار به اردوگاه ايرانيان بردند که پس از اندک مايه زياني که در درازاي راه ديد، به ايران و مشهد رسيد و شمار بيشتر آن به کتابخانهي آستانه داده شد.
اين يادکرد شگفت آور که يکي از رخدادهاي سودآور فرهنگي پيروزي نادرشاه در هند بود، اگر چه بيگمان درست ا ست، ولي ميتواند در شمار کتابها، دگرگونياي پديد آمده باشد؛ چه، برگزيدن و جدا کردن اين شمار کتاب از کتابخانهاي، به اين سادگي نيست که شاه و نزديکان وي چنين کاري انجام دهند ؟ و از سويي، با در ديد داشتن اين که کتابهاي کتابخانههاي آن زمان همه دستنوشته بوده، شمار کتابهاي آن، آن مايه افزون نبوده است که بتوان از آن 60 هزار جدا کرد ؟ از سويي بستهبندي و آوردن آن به ايران، کاري نه چندان ساده و شدني است! از اين رو ميتوان در شمار اين کتابها اندکي بدگماني نشان داد!
دکتر ميمندي نژاد در کتاب زندگي پر ماجراي نادرشاه دربارهي اين رويداد سخن گفته است و در زيرنويس همين برگ آورده
است: «... آن چه تاکنون نوشته است با اتکا به مدارک تاريخي ميباشد و راجع به اهداي کتب خطي به کتابخانهي آستان قدس رضوي، در کتاب زندگاني نادرشاه، پسر شمشير که به اتکاي 24 کتاب تاريخ مربوط به زندگاني نادرشاه نوشته شده در صفحهي 169 چنين توضيح داده شده است: «نادرشاه 60000 جلد از کتابهاي خطي گرانبها، که برخي از آنها را خودش از کتابخانهي پادشاهي هند جدا کرده بود به ايران آورد. اين کتابها به آستانهي رضوي مشهد و کتابخانهي پادشاهي تهران سپرده شد». و نيز گروهي از هنرمندان و استادان پارهاي از پيشهها و نويسندگان در شمار چند هزار تن با خود به ايران آورد (33)
و انجام راه آن که
چو مرگ بر در ايوان رسد نه انديشد
ز تاق کسروي و تخت و تاج فريدون
«ابن حسام»
چنين است که نادرشاه افشار پس از زندگياي پر فراز و نشيب در سال 1160 هجري به دست سرداران و نگهبانانش - بايسته يا نابايسته - در فتح آباد قوچان از پا درآمد و
به يک گردش چرخ نيلوفري
نه نادر به جا ماند و نه نادري
سر شب سر قتل و تاراج داشت
سحرگه نه تن سر، نه سر، تاج داشت!
و پازن فرانسوي، پزشک ويژهي نادرشاه، در يادداشتهاي خويش در اين زمينه آورده است: «... اکنون توانگرترين پادشاه جهان، بلاي ناگهاني دولت عثماني، فاتح هندوستان، خداوند ايران، فرمانرواي آسيا، تهماسب قليخان، نادرشاه در شصت و پنج سالگي پس از 13 سال پادشاهي بمرد. وي در نزد همسايگان، محترم بود و دشمنانش، سخت از او بيم داشتند. تنها نقصي که داشت همين بود که محبوب رعاياي خود نبود! (34)
پي نوشت :
1- بنگريد به: مروي، محمدکاظم، عالم آراي نادري، ج 1، صص 201 و 202 و 203 و نيز صفحههاي 163 تا 167 و 300.
2- بنگريد به: ميرزا مهدي خان منشي، درهي نادره، صص 538 تا 5543. براي آگاهي بيشتر در شمارههاي 1 و 2 بنگريد به: سيدي، مهدي، تاريخ شهر مشهد، صص 225 و 226. .
3- در عالم آراي نادري ميخوانيم: «.. القصه، داراي دوران و آن خسرو ممالکستان از فيضان روحانيت شاه ولايت پناه، اجابت يقين گشته، سر از سجدهي واهب المواهب برداشته، خدمه و مجاوران آن آستان عرش نشان را به اصناف عطيات بهرهور ساخته، همگي همت والانهتمت بر تزيين آن آستان ملايک پاسبان و ترفيه احوال خدمه و مجاوران گماشت...» ج 3، صفحههاي 930 و 931.
در کتاب «شرح حال رجال ايران» نگارش مهدي بامداد آمده است: «... و چون قبلا دستور داده بود که گنبد حضرت علي (ع) را به وجه احسن آن تذهيب نمايند و در اين سال که نادرشاه در نجف اقامت داشت، تذهيبات گنبد که هزينهي آن ده الف نادري (هر الف نادري برابر با پنج هزار تومان بوده است) شده به کلي صورت اتمام پذيرفته بود، نادرشاه عاملين را مورد تقدير و عنايت خود قرار داد.» (ص 228). .
4- عالم آراي نادري، ج 3، صص 931 - 930.
5- درهي نادره، صص 543 - 538.
6- «نادر براي زهر چشم گرفتن از جماعات مختلف در دشت مغان و نيز روشن شدن تصميماتش براي روحانيون، ميرزا ابوالحسن ملاباشي را شهيد ميکند...» (مجموعه فرامين پادشاهان ايران، ص 211)
پس از بيالتفاتي نادر به روحانيون «به مرور بيمحبتي آنها نيز نمايان گشت و نامهربانيها را از هر دو سر شد و باعث بيقوتي هر دو طرف گرديد... ميرزا ابوالحسن ملاباشي، در حفيه گفته بود که: هر کس صد سلسلهي صفوي نمايد، نتايج آن در عرصهي عالم نخواهد ماند! از اين جهت نادر در غضب شد و امر کرد يوم ديگر طناب به حلقش انداخته در حضور اقدس خفه نمودند». (عالم آراي نادري، ج 2، ص 31).
7- «... بنابراين اگر در عصر افشاري ميدان زيادي به روحانيون داده نميشود، از يک جهت به دليل اين است که نادر در اين توهم بوده است که آن جماعت را با وي ميانهي خوشي نيست و تکيه بر آنها، که ملتفت و معتقد به نظامات حکومتي پيش از وي بودند، بيفايده تلقي ميکرد و از طرف ديگر خود را در آن مقام ميديد که به اختلافات طولاني هر دو رکن پايان بخشد و سياست تازهاي مبني بر سازش بين هر دو مذهب ايجاد کند. به عبارت ديگر، صواب در آن ميديد که ريشهي اختلافات چندين صد ساله را بخشکاند...» (رضا شعباني، تاريخ اجتماعي ايران در عصر افشاريه، ص 266)
«... اين همه اصول سياستي است که نادر در خلال چند سال سلطنت، مجري داشته و به طور قاطع کوشيده است که دست علما را از درآمد اوقاف کوتاه کند. حق است که متوقع باشيم جامعهي اهل علم نيز با اين گونه تدابير هماهنگي پيدا نکند و به قدري که ميتواند در برابر مردي خودرأي بايستد! چون نادر اعلام داشته بود که اگر کسي ملا ميخواهد مصارف او را خود بپردازد» (همان، ص 269)
«نادر در ورودش به قزوين، کليهي اوقاف را براي مخارج سپاهش تصرف کرد و گفت: به نيروي جنگي بيشتر از ملاها احتياج دارد.» (شرح حال رجال ايران، ج 4، زير ص 87، به نقل از تاريخ ادبيات ادوارد براون).
8- تاريخ شهر مشهد، صص 285 و 286 .
9- ثروت نادري را در آن زمان بعضي «پانزده کرور» تومان طلا برآورد کردهاند. (مجمل التواريخ، ص 53). .
10- تاريخ شهر مشهد، صص 234 -231. در اين زمينه «در جهانگشاي نادري» نوشتهي ميرزا مهدي خان منشي، چنين آمده است: «به سبب ماتمي که به مردم مشهد وارد آمده بود، نادر اجازه نداد که هنگام ورود او به چراغاني و موشکپراني و سور و سرور بپردازند و آن را از آيين غيرت دور دانسته در روز ورود اهل شهر را از نواختن نقارهي شاديانه و آيينبندي و چراغاني ممنوع ساخته به همان توپهاي رعد آواز، دبدبهي جهانگيري و طنطنهي ورود در مسامع دوست و دشمن رسانيدند». (نقل از: تاريخ شهر مشهد، ص 232). .
11- شيباني، عبدالرضا، سيماي وقف در خراسان، مشهد 1380، ص 18.
12- نوايي، عبدالحسين (گردآوري)، اسناد و نامههاي سياسي ايران، ص 431.
13- در گذشته، به انگيزهي بزرگداري و گاه بزرگنمايي کسي که به گونهاي داراي نام و نشان و برتريي بوده است، نويسندگان فرمانهاي کارگزارانه، نهادکنامهها و... آوردن نام آن بزرگان را در درونهي نوشته، گونهاي سبکي و کم شدن ارزش وي ميدانستهاند. اين پرهيز از نوشتن نام، چنان با دورانديشي انجام ميشد که در نهادکنامههاي بانوان کار به جايي ميرسيد که از آوردن نام واقفه، چه در درونهي نوشته و چه در کنار آن پرهيز کرده و تنها به برخي از ويژگيهاي وي بسنده ميکردهاند! و هم پيوسته بدين آيين رازگونه بوده است که در فرهنگ مردم به نوشتار و گفتار نيز راه جسته واژگاني چون: بندگان، خاک پاي، حضرت، جناب منزل، اهل خانه، خانواده و دهها واژهي کنايي ديگر همه بدين پندار ساخته شدهاند که به هر گونه که باشد نام بزرگي يا بانويي بر زبان نيايد!. .
14- بويژه از تنسيق صفات (برشمردن ويژگيهاي کسي را پيدرپي) نويسندهي اين نهادکنامه به خوبي بهره گرفته است؛ بنگريد: «... بهرام صولت، انجم سپاه، فريدون حشمت، خورشيد طلعت» يا «.. گوهر صدف بخت و کامکاري و در آبدار درياي رفعت و شهرياري، نونهال گلزار عزت و اقبال و سرو نو رستهي جويبار عظمت وجلال».
15- بيجا نيست که گفتهاند: «الملک عقيم» و بيشتر خاندان افشار چنين بودهاند! به گونهاي که نادرشاه، خود، نخست پسر و وليعهد خويش، رضا قلي ميرزا براي گمان بيهودهاي که شايد وي در انديشهي پادشاهي و کشتن اوست، وي را از دو چشم نابينا کرد که خود باد افرهي بدتر از کشتن بوده است. و پس از کشته شدن نادر، که ميگويند دست برادرزادهي وي علي قلي ميرزا، در کار بوده است، هم او به کشتاري دهشتناک و بدفرجام و ناجوانمردانه دست زد و همهي خاندان عمش را جوان و کودک که بيش از چهارده تن بودند با سنگدلي از دم تيغ گذرانيد تا جايي که به رضاقلي ميرزاي نابينا نيز بخشش نياورد و تنها شاهرخ ميرزا پسر وي را که نوجواني دوازده ساله بود زنده نگه داشت تا اگر، مردم وي را به پادشاهي نپذيرفتند، شاهرخ را به شاهي برگزيند و به نام او، خود، فرمانروايي و چيرگي داشته باشد، که چنين بود ولي برادرش، ابراهيم خان به کينهکشي عمو و فرزندانش او را گرفته و به شاهرخ سپرد که در دم، او را به سزاي کردارش رساندند!.
16- «نادر پس از مرگ باباعلي بيک، تمام اموال پدر زن خود را تصاحب نمود، سرمايهاي که به دست آورد آن را به مصرف سپاهيگري و لوازم آن از قبيل خريداري اسب و تفنگ و شمشير و سلاحهاي ديگر به کار برد و به واسطهي اين وسايل در کارهاي او پيشرفتهاي زيادي حاصل گرديد». (شرح حال رجال ايران، ج 4، ص 194.
17- تقاوي (مساوي تغاوي) واژهاي ترکي مغولي است که در گذشته به جاي «مساعده» تازي و «دستمايهي» پارسي به کار ميرفته است و براي آنان که تازهکار بودهاند اين کمک نقدي يا جنسي، بسيار کارگشا بوده است. اين دستمايه، گاهي بخششي بوده است و پس گرفته نميشده است و زماني نيز آن را به هنگامي که کمک شده، توان دارايي او نيکو ميشده، دستمايهي نخستين را با سپاس به ياري دهنده برميگردانده است. ولي در وقفنامهي نادرقلي خان افشار بر گونهي ديگري است، بدين گونه که برخي از دکانهاي وي داراي شماري دينار تقاوي بوده است که اولين پول هم بخشي از موقوفه به حساب ميآمده است و چون يک تن مغازه را با تقاوي آن واميگذاشته است، ديگري باز همان پول را دستمايهي کار خود ميکرده است. قاآني گفته است:
«زر داد و تخم و گاو و تغاوي به هر زمين -و آورد پيشهورز و دهاقين زهر کنار».
18- بنگريد به روگرفت سند شمارهي 263 پيوست، صفر 1338، از سوي ايالت جليلهي خراسان (احمد قوام) دستور براي موقوفه و باغ آرامگاه نادرشاه و پاکسازي و بازسازي آن.
19- شاهرخ فرزند رضا قلي ميرزا، خواهرزادهي شاه تهماسب صفوي نيز، در وقفنامهاش چنين شناسانده ميشود: «السلطان شاهرخ شاه الموسوي الحسيني ادام الله ظلال جلال دولته و سلطنته...»
هم بر اين روش، فرزند شاهرخ، قهار علي ميرزا در نهادک خويش از افشار بودن خود سخني نميآورد: «سلالهي جلالت و بسالت و قدوهي نتيجهي شوکت و سلطنت، افتخار عظماء الفخام، نواب مستطاب عالي مقام، اعني، چراغ خانوادهي صفوي، انار الله برهانهم، قهار قلي ميرزا...»
«برداشت از وقفنامهي قهار قلي ميرزا» (کلاسهي 4 - ق).
20- از سالهاي 1338 و 1341 هجري قمري نوشتههايي رسيد گونه، بر جاي است که گوياي سرپرستي سقاخانهي نادري (مساوي اسماعيل طلايي) از سوي متولي موقوفهي نادرشاه است و اين که بدان گونه که در وقفنامه آمده است در تابستان براي سرد شدن آب سقاخانه يخ فراهم ميکردهاند. در اين يادداشت آمده است: «خدمت ذي شرافت مستطاب اجل آقاي شجاع التوليه دام اجلاله العالي، مبلغ هفتاد تومان وجه نقد ازبابت قيمت يخ سقاخانهي مبارکه حسب الامر مطاع مبارک حضرت مستطاب اشرف اعظم ايالت جليلهي کبراي خراسان و سيستان دامت عظمته به رسم، علي الحساب مرحمت فرماييد درموقع حساب هذا السنة پچيئيل موقوفهي مزرعهي دهشک با حضرت عالي محسوب خواهد شد 15 سرطان 1338.
اقل بندگان سلطان محمد نادري، مهر: (سلطان محمد بن محمد ولي) يادآور ميشود که در گذشته اين سقاخانه به نام واقف آن ناميده ميشده است چنان که در سند شمارهي 233، جمادي الاول سنهي 1337، آمده است «مبلغ بيست تومان... به مؤونت جناب سلالة السادات العظام آقاي شجاع التوليه واصل و عايد اين جانب سلطان محمد ميرزا متولي سقاخانهي مرحوم نادرشاه گرديد...» مهر: (سلطان محمد بن محمد ولي). .
21- «به فرمان نادر در پيش چهار باغ آب انباري ساختند که يکي در زير بود و يکي در بالا، اول را براي خيرات ساخته بودند که عموم مردم آب آن را به مصرف برسانند و آن که در بالا بود چهار ده دهنه داشت که در هر دهنه به چند صنعت آب ميريخت و در ميان هشت بهشت از حوضهايي که در آن عمارات عالي ساخته بودند، فواره ميجست و سرريز آب آن از زيرزمين به وسيلهي شتر گلو و معبرها از زير خيابان ميگذشت و در ميان صحن مقدس از زير حوض چون فواره بيرون ميآمد که مملو از آب ميشد. آب از دور حوض فرو ميريخت و به همان نهر مذکور به سمت محلات خيابان ميرفت، در آن زمان استادان مخارج اين آبرساني را برآورد کردند: نادر چهارده هزار تومان به مصرف اين کار رسانده بود.
(عالم آراي نادري، ج 1، ص 203). .
22- آقاي عبدالرضا امير شيباني در کتاب «سيماي وقف در خراسان» آورده است: «... وقف بر نفس از موارد بطلان وقف است، به ويژه در زمان حيات که به عقيدهي اجماع فقها، وقف بر نفس باطل است، حتي برخي در زمان وفات نيز آن را وقف بر نفس دانسته، باطل ميدانند...» (ص 22). و در صفحهي 67 همين کتاب آمده است: «...واقف براي گريز از وقف بر نفس است که نميتواند خود از منافع موقوفه استفاده نمايد مگر در موقوفاتي که وقف بر عناوين عامه است، مشروط بر آن که واقف خود مصداق موقوف عليه پيدا کند. چارهي اين کار آن است که آن که ميخواهد وقفي انجام دهد آن را نخست به کسي صلح کند و قرار بگذارد که مصالح له، مصالح را در شمار موقوف عليهم قرار بدهد و درصدي، چنان که هزينهي زندگي وي فراهم آيد، ويژه کند.».
23- گونهاي برش به مانند «دال» در پرده و فرش که به کارگاه قاسمي نامي پيوسته بوده است و امروز به آن هلالي ميگويند. (بنگريد به لغت نامهي دهخدا).
زير واژهي «دال بر».
24- نمونه را بنگريد: نصرالله ميرزا [نوهي نادر] در نتيجهي وسوسهي سودجويان پيرامون خود، با اين استدلال که بخشي از زر و سيم حرم از آن جد خود تو است، «بعضي از قناديل طلا و نقره و ظروف و شمعدان زرين را که به جواهر ثمين ترصيع داده شده بود حسب الصلاح متولي و ناظر متولي و ناظر روضهي شريفه برداشته، مسکوک گردانيده به مصرف رسانيد.» (تاريخ شهر مشهد، ص 277).
برادر ديگر، نادر ميرزا نيز چنين کرد و کار غارت حرم رضوي را از برادر گذراند! ببينيد: «او از جمله، آغاز به غارت تتمهي زر و سيم جواهر و نفايس حرم رضوي و برداشت خشتهاي طلاي گنبد کرد که با مخالفت و ايستادگي ميرزا مهدي مجتهد مشهد و متولي حرم روبهرو گرديد، اما در مرصع به جواهري که در پايين پاي حضرت نصب بود و ميله يا طوق مکللي را که بر فراز گنبد قرار داشت توسط نادرميرزا به غارت رفت! وي حتي قالي نفيسي را که با سيم ناب زردوزي شده بود و حدود هفت هزار تومان قيمت داشت و استادان صنعت پيشه به فنون غريبه ترتيب داده و نقش سورهي مبارکهي ياسين در حواشي آن منقوش بود و سالي يک دفعه در ساحت حرم گسترده ميشد، برداشت و به طمع سيم و زر آن، در آتش افکند که از آن همه بيش از هفتصد تومان عايد وي نگشت...»!! (ص 278). .
25- از اين روش نوشتاري و پيمان گونهي يک سويه، بيشتر واقفان بهره ميگرفتهاند، تا جايي که شاهان توانايي چون شاه عباس و نادرشاه افشار، در نهادکنامههايشان از اين ابزار سود جستهاند! به فرازي از وقفنامهي شاه عباس که در سال 1023 براي وقف کردن چشمهي گلسپ مشهد توس نگاشته شده، بنگريد: «... و اگر کسي خلاف شروط مذکوره کرده احداث ممر نموده آب برد، حکم آن داشته باشد که در خون امام معصوم مظلوم شهيد شرکت کرده باشد و پادشاه وقت و علماي عصر و صدور و متوليان اگر خلاف شروط مذکوره تجويز نمايند، در روز قيامت نزد خدا و رسول و حضرت امام ثامن ضامنش شرمنده بوده از عهدهي جواب بيرون آيند و تجويز بردن آب به حياض و برکهها و حمامات جهت آن نفرموده که مبادا جمعي که خود را در سبک علماي منسلک داشته از حليهي صلاح عاري باشند به واسطهي حکام دنيوي متشبث به فتاوي ضروره شده حيلهي شرعي نمايند که زياده از آن فتوي دهند و عوام به فتاوي ايشان جرأت نموده هر کس اندک اندک آب برده آب در آستانهي کمي کرده خلل به شرط وقف مذکور واقع شود.»
«برگرفته از وقفنامهي بازخواني شدهي شاه عباس کلاسه (181 / الف) مرکز اسناد وقفي استان خراسان رضوي».
26- رونوشت برداري (سواد) روشي کهن بوده است که واقفان آگاه و دلسوز به اين کار سفارش ميکردهاند تا اگر نوشتهي نخست خواسته يا ناخواسته از ميان رفت، رونوشت بر جاي بماند؛ چون دست يافتههاي امروزين، هنوز پديد نيامده بود و نگهداشت نوشتهها، در هر گونهاي دشوار بوده است و راهي جز فراهم کردن دستنوشته نبوده است! چنان که در وقفنامهي گوهرشاد خاتون، به همين انديشه، بدين کار سفارش داشته و از پيشامد روزگار نيز چنان شده است که واقفه ميانديشد که مبادا، سفارشهاي او با از ميان رفتن وقفنامه فراموش شود! و ما امروز سواد چهارم آن را در دست داريم. هم بدين انديشه، براي پايداري نهادک نادرشاه، به آماده کردن رونوشت پذيرفته شده، دست زدهاند. اين رونوشتها، آن گاه داراي ارزش ميشده است که بزرگان زمان سواد و اصل را (يا گاهي سواد تازه را با سواد گواهي شدهي پيشين) با هم برابر دانسته و آن دو را يکسان بيابند و گواهي و مهر کنند. در نهادکنامهي گوهرشاد خانم بر مزکت بزرگ و زيباي گوهرشاد مشهد آمده است: «... و در هر چند سال سوادي تازه سازند، از حاصل مستغلات، به قيود و شروط مسطور عمل نموده، خلاف ننمايند...» و هم بدين انگيزه بوده که در برخي از وقفنامهها آمده که سرپرستان موقوفه، وقفنامه را بر آگاهان و بزرگان بخوانند تا همگان از سفارشهاي واقف آگاه گردند. «سيماي وقف در خراسان، ص 3». .
27- چنان که در درونهي اين نوشته آمده، چندي سرپرستي اين نهادک پس از شاهزادگان نادري در دست ادارهي ماليه (دارايي) بوده و زماني نيز با نگرش ايالت (استانداري)، کارگزاري آن به يکي از کارگزاران آستانه (شجاع التوليه) واگذار بوده و پس از اين دو به دستور دولت زيرمجموعهي ادارهي اوقاف ايالتي درآمده است. .
28- بنگريد به يادداشت شمارهي 20 در پينوشت همين نوشته. .
29- با اين همه، برابر نوشتهي «مجمل التواريخ» (ص 110) با برداشت از نامههاي پازن طبيب نادرشاه (ص 5) آمده است که: «... سيد محمد متولي در پنجم صفر 1163 رسما بر تخت سلطنت جلوس کرده در همان اولين روز به اتفاق امراي حامي خويش به زيارت حرم رضوي شتافت و ضريح گرانبهاي مقبرهي نادرشاه را به حرم منتقل نمود...». پيدا نيست چرا شاهرخ که پيش از اين در سال 1161 ه آن را با افزودن دانههاي ارزندهي گوهر آراسته و پيرامونش را پيراسته و به نام خود پيشکش پيشواي هشتم کرده، تا 1163 به بارگاه رضوي برده نشده بوده که دو سال پس از آن به دستور سيد محمد متولي و به نام او اين کار انجام گرفته است ؟!
«تاريخ شهر مشهد، ص 262». .
30- قدوسي، محمدحسين، نادرنامه، ص 661.
31- همان، ص 667. .
32- برگرفته از پروندهي مادر اين موقوفه با کلاسهي (24- د) دفتر اوقاف احمدآباد. .
33- ميمندي نژاد، زندگي پرماجراي نادرشاه، صص 779 - 778. .
34- شرح حال رجال ايران، ص 340. .
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}